معنی سگ پاسوخته
لغت نامه دهخدا
سگ پاسوخته. [س َ گ ِ ت َ / ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) هرزه گرد و دربدر. (رشیدی). چون پای سگ میسوزد یک جا قرار نمیگیرد مضطربانه اینطرف و آن طرف میدود و از این جا بر شخص هرزه گرد و دربدری اطلاق آن کنند. (آنندراج):
رنگ بیابان چو شد افروخته
شیر دود چون سگ پاسوخته.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
در ریاضی که سخن زآن رخ افروخته رفت
لاله بیرون ز چمن چون سگ پاسوخته رفت.
محسن تأثیر (از آنندراج).
حل جدول
آدم هایی که به دنبال کار می دوندو زحمت زیاد می کشندو به جایی نمی رسند.
معادل ابجد
1154