معنی سیاهک

لغت نامه دهخدا

سیاهک

سیاهک. [هََ] (ص مصغر) بسیاهی زننده. متمایل به سیاه:
سیاهک بود زنگی خود بدیدار
بسرخی میزند چون گشت بیمار.
نظامی.
|| (اِ مصغر) آفت قارچی در گندم که دانه را سیاه کند. (یادداشت بخط مؤلف). بیماری در زعفران. (یادداشت بخط مؤلف).


ده مسافر سیاهک

ده مسافر سیاهک. [دِه ْ م ُ ف ِ هََ] (اِخ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هشت هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 130 تن. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ فارسی هوشیار

سیاهک

‎ سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیتاسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است و هر دو نوع از رده پروتوبازیدیومیستها میباشند. نوع اول که به نام اوستیلاگو نامیده میشود گونه های مختلفش سیاهک گردی گندم و جو و یولاف و ذرت و غلاف دیگر را فراهم میکند و نوع دوم که به نام تیلتا نامیده میشود سیاهک سنگی غلات را به وجود می آورد. در سیاهک گردی دانه های گندم و غلات دیگر تبدیل به گرد سیاه رنگی که همان هاگهای قارچ است می شود و به وسیله باد به اطراف پراکنده میگردد. در سیاهک سنگی دانه غلات پوستش سالم است ولی داخل آن پر از گرد سیاه رنگ می باشد اراقو، لیخنیس.


کاهیده ای اسود

سیاهک

فرهنگ عمید

سیاهک

(کشاورزی) نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می‌کند و خوشه‌ و دانه‌ را به گردی سیاه‌رنگ تبدیل می‌کند، قره‌جه،
(صفت) [قدیمی] سیاه‌رو، سیاه‌چهره،


سیهک

سیاهک

حل جدول

فرهنگ معین

سیاهک

سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است، اراقوا، لیخنیس. [خوانش: (هَ) (اِمصغ.)]

گویش مازندرانی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

سیاهک

96

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری