معنی سیما
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
چهره، قیافه، علامت، هیئت. [خوانش: (اِ)]
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
چهره، رخسار
مترادف و متضاد زبان فارسی
چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه، علامت، نشان، هیئت
فارسی به انگلیسی
Air, Aspect, Bearing, Complexion, Countenance, Face, Facet, Features, Image, Lineament, Look, Physiognomy, Semblance, Surface, Visage
فارسی به عربی
حاجب، سمت، ظهور، هواء، هیئه
نام های ایرانی
دخترانه، صورت، رخ، چهره، صورت
فرهنگ فارسی هوشیار
نشان و علامت، روی، چهره
فرهنگ پهلوی
روی، چهره، صورت
فرهنگ فارسی آزاد
سِیْما، علامت- نشان و اثر- هیئت- در فارسی بمعنای چهره و قیافه و پیشانی مصطلح است
فارسی به آلمانی
Auslüften, Erscheinung, Luft (f), Luft [noun], Lüften
معادل ابجد
111