معنی سیک
لغت نامه دهخدا
سیک. (اِ) زردی و علتی باشدکه بر روی غله زار نشیند. (برهان). همان سواک مرقوم، یعنی زردی کشت. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یرقان. زردی که در کشت افتد به فارسی سیک است. (منتهی الارب).زنگ. رجوع به سیسک، سیکل، سوکل، سوگل و سوکک شود.
سیک. (ترکی، اِ) آلت تناسل. (برهان) (جهانگیری). اسم قضیب حیوانات است. (فهرست مخزن الادویه).
سیک. [س ِ ی َ] (عدد کسری، اِ مرکب) ثلث. یک سوم. سه یک:
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی.
منوچهری.
و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبید که این سیک بیست وچهار ساعت باشد. (کیمیای سعادت).
سیک. (اِخ) قومی از هندوان دارای مذهب وشنو شعبه ای از دین بودایی است. (از فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ معین
[تر.] (اِ.) آلت تناسلی مرد؛ ذکر.
فرهنگ عمید
فرقهای مذهبی در هندوستان که پیروان آن به خدای یگانه ایمان دارند و به تناسخ معتقد هستند،
حل جدول
شعبه ای از دین بودایی
فارسی به انگلیسی
Sikh
گویش مازندرانی
بازنده در بازی چک داله کا
فرهنگ فارسی هوشیار
زردی و علتی باشد که بر روی غله زار نشیند، یرقان و به ترکی بمعنای آلت تناسلی یک ثلث یک سوم سه یک. (اسم) آلت تناسل مرد ذکر.
معادل ابجد
90