معنی شتاب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
عجله، چالاکی. [خوانش: (شِ) [ع.] (اِمص.)]
فرهنگ عمید
عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت،
(بن مضارع شتافتن) = شتافتن
* شتاب گرفتن: (مصدر لازم) شتاب کردن، عجله کردن،
حل جدول
سرعت
مترادف و متضاد زبان فارسی
تسریع، تعجیل، تندی، سرعت، عجله،
(متضاد) درنگ، کندی
فارسی به انگلیسی
Acceleration, Dispatch, Expedition, Haste, Hastiness, Headiness, Hurry, Pickup, Rashness, Rush, Swiftness, Tempo, Whirl, Dash
فارسی به عربی
ارسالیه، استعجال، تعجیل، ذرائع، ذریعه، زحام، عجله، متر
فرهنگ فارسی هوشیار
جستن و خواستن امری پیش از وقت آن، عجله، دستپاچگی، تندی، تعجیل
فارسی به آلمانی
Beeilen, Beeilung (f), Eile (f), Eile (f), Eilen, Hast (f), Beschleunigung
معادل ابجد
703