معنی شرک

لغت نامه دهخدا

شرک

شرک. [ش ِ] (اِخ) آبی است مر بنی اسد را وراء کوه قتان. (منتهی الارب).

شرک. [ش َ / ش ِ] (اِ) جامه. (ناظم الاطباء). || پارچه ای که در آن دارو بندند. (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء). خرقه ای که دارو در او بندند. (آنندراج) (شرفنامه ٔ منیری) (از فرهنگ جهانگیری). || سیل را نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری).

شرک. [ش َ رَ] (اِ) شرا و حصبه. (ناظم الاطباء). جوششی بود که بسبب خون یا صفرا آمیخته بهم رسد و آن راشرا نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج). جوششی بود. (غیاث اللغات).

شرک.[ش ِ] (اِ) آبله و چیچک و جدری. (ناظم الاطباء). نوعی از دمیدگی باشد که به بشره ٔ کودکان برآید و آن رابه تازی جدری گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (شرفنامه ٔ منیری). || زور. (منتهی الارب).

شرک. [ش ِ] (ع اِ) انباز. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص 3) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد):
به باد مرکب کرده بهار شرک خزان
به ابر دولت کرده خزان عصر بهار.
مسعودسعد (دیوان ص 215).
سوی ایوان شرک روی نهی
شب تاری چو کوکب سیار.
مسعودسعد.
|| ریا. || دادن بر کسی زمین را بر نصف یا ثلث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِ) حصه و نصف. ج، اَشراک. || (اِمص) انبازی در نسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || کفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کافر شدن باشد بسبب آنکه انباز بجهت حق تعالی آورند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از اقرب الموارد). انبازی که بت پرستان و مشرکین برای خداوند عالم جل شأنه قرار داده اند. (ناظم الاطباء). انباز گفتن خدای را. دو یا چند خدای گفتن. خدای را دو گفتن. (یادداشت مؤلف). اعتقاد انباز به خدای بی انباز. دانشمندان گفته اند شرک بر چهار گونه است: 1- شرک در الوهیت. 2- شرک در وجوب وجود. 3- شرک در بندگی. 4- شرک در تدبیر.در جهان هنوز کسی که در هر چهارگونه ٔ شرک برای خدا انبازی جسته باشد یافت نشده، مگر طایفه ٔ ثنویه که قائل به دو خدای می باشند یکی دانا و مصدر نیکیها، و دیگری نادان و منشاء بدیها، که اولی را یزدان و دومی را اهریمن نامند. اما آنان که در بندگی و تدبیر خدای به انباز معتقدند فراوانند، مانند: ستاره پرستان. اماگروهی دیگر در شرک غلو کرده منکر صانع بیچون گردند و گویند: این افلاک و کواکب واجب الوجودند. و هستی آنها به ذات خویش باشد و نیستی را بدانها راه نیست... واینان دهریه ٔ خالص اند. دیگر از طوایفی که به خدای یکتا قایل نیستند نصاری میباشند که حضرت عیسی (ع) را آفریننده ٔ مطلق شناسند. و از جمله ٔ منکران الوهیت بت پرستانند. در اینکه آیا اهل کتاب هم در شمار اهل شرکند یا نه بین دانشمندان اختلاف است، گروهی شرک را مخصوص بت پرستان دانند به دلیل آیه ٔ شریفه ٔ: ان الذین من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها... (قرآن 6/98). ولی بیشتر دانشمندان شرک را شامل اهل کتاب نیز بکنند، بحکم آیه ٔ: ان اﷲ لایغفر ان یُشرَک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء. (قرآن 48/4، 116). (ازکشاف اصطلاحات الفنون). اعتقاد انباز به خدای بی انباز و آن شرکت در عبادت است، مانند: ثنویان و نصاری و حرام است و کفر است: «ان اﷲ لایغفر ان یشرک به و یغفرما دون ذلک ». (قرآن 48/4، 116) (فرهنگ علوم سجادی):اعوذ باﷲ من شر الشیطان و شرکه، ای ما یوسوس به من الاشراک باﷲ. (ناظم الاطباء):
بزن بیخی که آن را کفر شاخ است
ببر شاخی که آن را شرک بار است.
مسعودسعد.
لا زآن شد اژدهای دوسر تا فروخورد
هر شرک و شک که در ره الا شود عیان.
خاقانی.
دست تو شمس و خطی تو خط استوا است
کاقلیم شرک را به تعزا برافکند.
خاقانی.
خلق را از شرک شرک رهانید [حضرت محمد (ص)]. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 2).
برون پرده گر مویی کنی اثبات شرک افتد
که من در پرده جز نامی ز مرد و زن نمی دانم.
عطار.
اکثر شیعه ٔ شرک در شرک فنا افتادند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
در یکی گفته که جوع و جود تو
شرک باشد از تو با معبود تو.
مولوی.
روی از خدا به هرچه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم.
سعدی.
درین نوع از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمرم بخست.
سعدی (بوستان).
- اهل شرک، ثنویه، یعنی آنان که به دو خدا قائل شده اند. (ناظم الاطباء):
از دو جانب با اهل شرک جنگ پیوستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355).
- || بت پرستان. (ناظم الاطباء).
- || آن طایفه از نصاری که معتقد به ثالث ثلاثه شده اند. (ناظم الاطباء).
- شرک اصغر، شرک خفی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب شرک خفی شود.
- شرک جلی، قایل شدن شریک برای خدا. مقابل شرک خفی. (از فرهنگ فارسی معین).
- شرک خفی، ریا. شرک اصغر. مقابل شرک جلی. (فرهنگ فارسی معین).

شرک. [ش ِ] (ع مص) مصدر، به معنی شِرکَه. (ناظم الاطباء). رجوع به شرکه شود.

شرک. [ش َ رَ] (ع اِ) دام صیاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دام. (دهار) (نصاب الصبیان): وکیف ترجوا النجاه من شرک لانجی منها کسری ولا دارا. (از مقامات حریری). خلق را از شرک شرک رهانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 2). و اکثر شیعه ٔ شرک در شرک فنا افتادند. (تاریخ جهانگشای جوینی). || آنچه برای صید مرغان برپا کنند. ج، اَشراک، شُرُک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حلقه های دام. (غیاث اللغات). آن باشد که سر ریسمان حلقه حلقه کرده گره بزنند و سر دیگرش را از میان آن بگذرانند بر نهجی که بمجرد کشیدن ریسمان آن حلقه تنگ شود چنانچه بر سر دامها مثل آن سازند و آن را به تازی بلغثنه خوانند. (فرهنگ جهانگیری). || ج ِ شَرَکه. (ناظم الاطباء). رجوع به شرکه شود. || شاهراه و راه میانه ٔ روشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راههای بزرگ. (از فرهنگ جهانگیری). راه وسیع و بزرگ. (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). || میان و وسط راه. (برهان) (ناظم الاطباء). میانه ٔ راه بود. (فرهنگ جهانگیری). آنجای از راه که در اثر عبور ستور و برخورد سم آنان کوبیده و کنده باشد. (از اقرب الموارد).

شرک. [ش َ رِ] (ع مص) مصدر، به معنی شِرکَه و شِرک. (ناظم الاطباء). رجوع به شرکه شود.

شرک. [ش ُ رُ] (ع اِ) ج ِ شَرَک. رجوع به شَرَک شود. || ج ِ شِراک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شراک شود.

شرک. [ش ُ رَ] (اِخ) کوهی است در حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).

شرک. [ش ُ رَ] (اِخ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

شرک

(ش) [ع.] (اِمص.) برای خدا شریک قایل شدن.

(شَ رَ) [ع.] (اِ.) دام (صید)، ج. شُرُک و اشراک.

فرهنگ عمید

شرک

آنچه برای صید پرندگان به کار می‌برند، دام صیاد،

شریک دانستن برای خدا، اعتقاد به تعدّد خدایان،

حل جدول

شرک

نقطه مقابل توحید

اعتقاد به تعدد خدایان

نقطه مقابل توحید، اعتقاد به تعدد خدایان

مترادف و متضاد زبان فارسی

شرک

الحاد، بت‌پرستی، رجز، کفر،
(متضاد) توحید

فارسی به انگلیسی

شرک‌

Polytheism

گویش مازندرانی

شرک

رگ اصلی پشت پاشنه ی پا

فرهنگ فارسی هوشیار

شرک

ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان ‎ هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی.

فرهنگ فارسی آزاد

شرک

شِرکْ، کُفر- شریک برای خدا قائل شدن- نصیب- سهم- مُشارک (شریک) (جمع: اَشْراک)،

شَرَک، دام (جمع: اَشْراک- شَرَک)،

معادل ابجد

شرک

520

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری