معنی شور
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) مشورت کرد، (اِمص.) مشورت. [خوانش: (شَ) [ع.]]
(اِمص.) ورزیدن، به کار بردن، عمل کردن. 2- (اِفا.) در ترکیبات به معنی «شورنده » آید: الف - (به کار برنده، ورزنده): سلاحشور، سلحشور. ب - زیر و زبر کننده، برهم زننده: خاکشور.
(اِ.) هیجان، غوغا، فتنه، آشوب، مخلوط خیار وگل کلم و کرفس و هویج و سبزی را در آب نمک خیساندن، (ص.) پرنمک، بدشگون. [خوانش: (شَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
آشوب، غوغا، فریاد،
فتنه،
هیجان، آشفتگی،
* شوروغوغا:
آشوب و غوغا، فریاد و فغان،
هیجان و آشفتگی، هیاهو،
از دستگاههای هفتگانۀ موسیقی ایرانی،
نمکین، پرنمک، ویژگی هرچیزی که طعم نمک داشته باشد،
مشورت، کنکاش،
* شور کردن: (مصدر لازم) مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن،
حل جدول
مزه نمک
هیجان و غوغا
انگیزه، رایزنی، هیجان، غوغا
انگیزه، مزه نمک، رایزنی، هیجان و غوغا، دستگاهی در موسیقی ایرانی
انگیزه
دستگاهی در موسیقی ایرانی
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی
فارسی به انگلیسی
Briny, Chevre, Counsel, Crisis, Discussion, Ecstasy, Emotion, Exaltation, Excitement, Expression, Extreme, Extremity, Exuberance, Feeling, Ferment, Fever, High, Intensity, Intensiveness, Paroxysm, Passion, Pickled, Raciness, Rage, Relish, Saline, Salt, Salty, Sensation, Spirit, Stir, T
فارسی به ترکی
çorak
فارسی به عربی
احساس، اخدود، تشاور، حماس، عاطفه، مالح، هوس
گویش مازندرانی
گونه ای علف که در کنار دریا روید، شور پرنمک، اضطراب درونی...
فرهنگ فارسی هوشیار
چیز پر نمک، نمکین و هر چیز که طعم نمک در آن باشد و بمعنی آشوب
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
506