معنی شکرگزار
لغت نامه دهخدا
شکرگزار. [ش ُ گ ُ] (نف مرکب) شاکرو سپاسگزار و حقشناس. (ناظم الاطباء). آنکه شکر نعمت و احسان کسی گوید. (فرهنگ فارسی معین):
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار.
سعدی.
فرهنگ معین
(شُ. گُ) [ع - فا.] (ص فا.) سپاس گزار.
فرهنگ عمید
شکرگزارنده، سپاسگزار، آنکه شکر نعمت و احسان کسی را بهجا آورد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حقشناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان،
(متضاد) کورنمک، نمکنشناس
فرهنگ فارسی هوشیار
سپاسگزار
معادل ابجد
748