معنی شین
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
حل جدول
از حروف الفبا
فارسی به انگلیسی
Shortcoming
فرهنگ فارسی هوشیار
زشتی، عیب
فرهنگ فارسی آزاد
معادل ابجد
360
شین. (ع اِ) حرفی از حروف معجمه هجا مهموسه. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام حرف سیزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست ویکم از الفبای ابجدی. (ناظم الاطباء). نام حرف شانزدهم از الفبای پارسی. (ناظم الاطباء):
همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای
همیشه تا سه نُقَط برنهند بر سر شین.
فرخی.
از این حور عین و قرین گشت پیدا
حسین و حسن شین و سین محمد.
ناصرخسرو.
شین. [ش َ / ش ِ] (از ع، اِ) عیب وزشتی. ضد زین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). مقابل زین. بدی و زشتی:
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین.
سنایی.
قال بی حال عار باشد و شین.
سنایی.
در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل
وز خدمت تو دوری، شین است و عیب و عار.
سوزنی.
عدل تو ( (شین)) را ز ( (را)) کرد جدا چون بدید
کاَّلت رایست ( (را)) صورت شین است ( (شین)).
خاقانی.
هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین.
مولوی.
شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79).
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان.
مولوی.
بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین.
مولوی.
فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین.
مولوی.
آنکه بیرون از ثنا و حمد او
بر سخندانان سخن عیبست و شین.
سعدی.
هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. (نظام قاری).
شین. [ش َ] (ع مص) عیب کردن کسی را. (دهار) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). معیوب کردن. (المصادر زوزنی) (دهار). عیب نهادن. (یادداشت مؤلف).
شین. (ع ص) مرد بسیارنکاح و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء).
شین.[ش َی ْ ی ِ] (ع ص) شرم آور و فضیح. (ناظم الاطباء).
شین. (اِخ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان. سکنه ٔ آن 192 تن. آب از رودخانه ٔ محلی و چشمه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
از حروف الفبا
Shortcoming
زشتی، عیب
360