معنی صادر
لغت نامه دهخدا
صادر. [دِ] (ع ص) نعت فاعلی از صدور. بازگردنده. مقابل وارد. از جای بیرون آینده. (غیاث اللغات). رونده (در مورد شخص و شی ٔ هر دو استعمال شود):
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ.
سوزنی.
صیت بزرگی احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین). و رجوع به صادر کردن و صادرات شود. || یقال: ما له صادر و لا وارد؛ یعنی نیست او را چیزی. || طریق صادر؛ راه بازگشت از آب. (منتهی الارب).
صادر. [دِ] (اِخ) قریه ای است در بحرین بنی عامربن عبدالقیس را. (معجم البلدان).
صادر. [دِ] (اِخ) موضعی است در شام. (معجم البلدان).
صادر. [دِ] (اِخ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان. نابغه گوید:
و قد قلت للنعمان لما رأیته
یرید بنی حن بثغره صادر
تجنب بنی حن فان ّ لقأهم
شدید و ان لم تلق الا بصابر.
(معجم البلدان).
صادر. [دِ] (اِخ) ابن کامل بن بدر عیسی. وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته شده یاد کند:
لئن قتلت قحطان بدراً فانما
اراها نجوم اللیل کارهه ظهرا
اقام لها سوق الجلاد ابن کامل
فانفذها قتلاً و اوجعها عقرا
فان یک بدر قد مضی لسبیله
فمامات محسوداً و لکن شفی صدرا
فمن ظن ان الحرب لیست تقوده
اذا کان ممن فی الوغی یلهب الجمرا
فقد ظن عجزالرأی منه و قد نبت
بذلک منه النفس من رأیها خسرا
فلاتبعدن یا بدر ان کنت هالکاً
فقد کنت محموداً لنا ماجداً عمرا
سأبکیک بالبیض الخفاف و بالقنا
فان بها ما ادرک الماجد الوترا
و لست کمن یبکی اخاه بعبره
یعصرها من جفن مقلته عصرا
ونحن اناس لاتفیض دموعنا
علی هالک میتاً و ان قطع الظهرا
نعد لما نمنی به من مصابنا
و ان جل ماغنی به ابداً صبرا.
(تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 359).
فرهنگ معین
آن چه که پدید آید، آن چه که حق ایجاد کرده، بیرون رونده، آن چه که از جایی به جایی (داخل مملکت و مخصوصاً خارج آن) فرستاده شود، جمع صادرات. [خوانش: (دِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
بیرونرونده،
حل جدول
لطفا شماره مجله و صفحه را بنویسید
فرهنگ واژههای فارسی سره
برونبرد، بیرون دادن، دربرد، فرستاده، نوشته، فرستادن
عربی به فارسی
ضبط کردن , توقیف کردن , مصادره کردن , سلب مالکیت کردن از , از تملک در اوردن
فرهنگ فارسی هوشیار
بازگردنده، صدور، رونده، بیرون آینده
معادل ابجد
295