معنی صحیح
لغت نامه دهخدا
صحیح. [ص َ] (ع ص) درست. (مهذب الاسماء). تندرست. (دهار) (غیاث اللغات). پاک از عیب. (غیاث اللغات). راست. سالم. تندرست. مقابل غلط و سقیم و بیمار. سدید. درواخ. پدرام. ج، اصحاح و صحائح. (منتهی الارب). صِحاح. (مجمع البحرین):
گفت از این باب هرچه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم.
ناصرخسرو.
بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثارواقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 398).
- حدیث ِ صحیح، حدیثی است که سند او بروایت عدلی ضابط از مثل او متصل شده باشد و از شذوذ و علت سالم و ناقلان او معدل گشته باشند... و خطائی گوید: صحیح آن است که سند آن متصل باشد و ناقلان او معدل. (از نفائس الفنون). نزدامامیه حدیثی باشد که سلسله ٔ سند آن بالصراحه و یا بالفحوی بمعصوم رسد و جمیع روات آن سلسله در هر یک از طبقات موثق و عادل امامی باشند. (تقسیم ابن طاوس).و سید شریف گوید: صحیح حدیثی است که عدل روایت کند و لفظ آن از رکاکت خالی بود و معنی آن مخالف آیه و یا خبر متواتر و یا اجماع نباشد. (تعریفات جرجانی). وآن بر سه قسم است:
- صحیح اعلی، و آن قسمی است که عادل و امامی بودن تمامت روات آن مستند بعلم وجدانی خود شخص بود و یامستند به شهادت عدلین باشد.
- صحیح اوسط، و آن خبری است که عادل و امام بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آنها اگر چه در یک طبقه هم باشد بقول یک تن عادل مستند باشد که قول او مفید ظن بود.
- صحیح ادنی، و آن حدیثی است که عادل و امامی بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آن مستند به ظنون اجتهادیه و استنباطیه باشد.
|| (اصطلاح صرف) کلمه ای است که مقابل فا و عین و لام آن حرف عله و یا همزه و یا تضعیف نباشد. (تعریفات میر سید شریف). || (اصطلاح حساب) عدد صحیح، مقابل کسر. عددی که فاقد کسر باشد. || (مربع...) مربع قائم الزوایا، متساوی الاضلاع. || (اصطلاح عروض) ضربی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که تعلق بضروب دارد چون قصر و حذذ و جب ّ و زلل و مانند آن. (المعجم). || (اصطلاح فقه) در عبادات و معاملات آن است که ارکان و شرائط آن مجتمع باشد. (تعریفات جرجانی).
- صحیح الادیم، پوست نابریده. (منتهی الارب).
- صحیح البنیه،تن درست. سالم.
- صحیح الحدیث، راوی عادل. ضابط امامی مذهب.
- صحیح العمل، درست کار. درست کردار. راستکار.
- صحیح المزاج، تندرست. خوش بنیه ٔ بی آهو. سالم.
- صحیح و سالم، از اتباع است.
صحیح. [ص َ] (اِخ) نام اسپ اسدبن رهیص طائی. (منتهی الارب).
صحیح. [ص َ] (اِخ) بر هر یک از کتب صحاح سته گفته شود. رجوع به صحاح سته شود.
فرهنگ معین
(ص.) تندرست، سالم، بی عیب، درست، مطابق با حقیقت یا واقعیت، صفر و اعداد مثبت و منفی که جزء اعشاری نداشته باشند، (اِ.) نام هر یک از کتاب های شش گانه اهل تسنن که در برگیرنده احادیث اسلامی است: صحیح بخاری. [خوانش: (صَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
تندرست، سالم،
[مجاز] بیعیبونقص، درست، فاقد اشتباه،
حل جدول
درست
فرهنگ واژههای فارسی سره
درست
مترادف و متضاد زبان فارسی
حقیقی، درست، صواب، واقعی، سالم، بیعیب، راست، سقیم،
(متضاد) سقیم
کلمات بیگانه به فارسی
درست
فارسی به انگلیسی
Accurate, All Right, Correct, Exact, Faithful, Right, True, Ortho-, Proper
فارسی به عربی
اصیل، تکاملی، جید، صحیح، یمین
عربی به فارسی
درست , صحیح , صحیح کردن , اصلا ح کردن , تادیب کردن , شایسته , چنانکه شاید وباید , مناسب , مربوط , بجا , بموقع , مطبوع , راست , پابرجا , ثابت , واقعی , حقیقی , راستگو , خالصانه , ثابت یاحقیقی کردن , راستین , فریور , قوی , سالم , معتبر , قانونی , دارای اعتبار , موثر
فرهنگ فارسی هوشیار
درست، تندرست، پاک از عیب، سالم
فرهنگ فارسی آزاد
صَحِیْح، صحیح- درست- بدون عیب- حدیث یا خبر صحیح و موثق- کلام قابل اعتماد و موثق-کلمه بدون حرف علّه (جمع: صِحاح- اَصِحَّه- صَحائِح- اَصِحاء)
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Artig, Brav, Echt, Genau wirklich wahr, Gut, Richtig, Treu, Wahr, Wahrhaftig
معادل ابجد
116