معنی صلب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(صَ) [ع.] (ص.) بردبار، صبور.
(ص.) سخت، محکم، درشت، قوی، (اِ.) استخوان های پشت، کمر، مجازاً نطفه. [خوانش: (صُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
شدید، قوی، سخت، درشت،
(اسم) استخوان پشت، تیرۀ پشت، کمر،
(اسم) [مجاز] نسل و اولاد،
مصلوب کردن، به دار آویختن، به دار زدن، کسی را بر دار کشیدن،
درآوردن چربی و مغز استخوان،
بریان کردن گوشت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بردبار، شکیبا، صبور، بردارکشیدن، دارزدن،
(متضاد) ناصبور
فارسی به انگلیسی
Loin
فارسی به عربی
خاصره، متصلب
عربی به فارسی
تصویر عیسی بر بالا ی صلیب , مصلوب ساختن
محکم , سخت , سخت و درخشان (مانند الماس) , سخت کردن , تبدیل به جسم جامد کردن , مشکل کردن , سخت شدن , ماسیدن , سفت کردن , پینه خورده کردن , بی حس کردن , پوست کلفت کردن , انحناء ناپذیر , جامد , ز جسم , ماده جامد , سفت , مکعب , سه بعدی , استوار , قوی , خالص , ناب , بسته , منجمد , یک پارچه , حجمی , توپر , نیرومند , قابل اطمینان
فرهنگ فارسی هوشیار
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ فارسی آزاد
صُلْب، سخت-شدید- وَلَد- حَسَب و نَسَب- پشت-مُهره پشت- قوّه (جمع:اَصْلاب)،
صَلْب، (صَلَبَ-یَصْلُبُ و یَصْلِبُ) بصلیب زدن- بدار آویختن،
معادل ابجد
122