معنی صله
فرهنگ معین
(ص لِ) [ع. صله] نک. صلت.
فرهنگ عمید
با دادن مالی به کسی احسان کردن،
(اسم) عطیه، احسان،
(اسم) جایزه،
(اسم) [قدیمی] مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا میبخشیدند،
* صلهٴ رحم:
دیدوبازدید و احوالپرسی از خویشاوندان،
نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان،
اتحاد و پیوستگی خویشاوندان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
انعام، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت
فارسی به انگلیسی
Crown
فرهنگ فارسی هوشیار
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت (مصدر) عطا دادن، (اسم) بخشش انعام، (اسم) عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را جمع: صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم.
فرهنگ فارسی آزاد
صِلَه (تحریر عربی صله)، عَطیّه- احسان- جائزه (جمع:صِلات)،
معادل ابجد
125