معنی صمیمی
لغت نامه دهخدا
صمیمی. [ص َ] (ص نسبی) منسوب به صمیم. رجوع به صمیم شود. یکدل. صدیق یکتا. همدل. یگانه. چنانکه گذشت یکی از معانی صمیم خالص، است و این یا، را به آخر آن افزوده اند مانند ضروری...
فرهنگ عمید
ویژگی رابطهای که کاملاً دوستانه باشد،
یکدل، همدل،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
خودمانی
کلمات بیگانه به فارسی
خودمانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بااخلاص، بامحبت، خالص، راستین، صمیم، مخلص، یکرنگ،
(متضاد) دورو، غیرصمیمی
فارسی به انگلیسی
Boon, Bosom, Close, Cordial, Devout, Fast, Hearty, Intimate, True, Near, Sincere, Tightknit, Truehearted
فارسی به ترکی
açık yürekli
فارسی به عربی
حقیقی، دافی، صادق، عائله، عصیر، عمیق، قرب، مخلص، ودی
فرهنگ فارسی هوشیار
ویستاخ خواتیک خاتیک خوانده می شود خودی خودمانی یکرنگ (صفت) منسوب به صمیم: تصمیم آنست که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا از مقارنه او گذشته بود کمتر از شانزده دقیقه تا بدین حد است ستاره را پس و پیش از آفتاب صمیمی خوانند، خالص و مخلص: دوست صمیمی. توضیح این کلمه بدین نحو در اصل صمیم بدون یا ء است ولی در تداول فارسی یایی بدان افزایند.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Andeuten, Bei, Familiär, Innig, Intim, Nahe, Stimmungsvoll, Unbetroffen [verb], Vertraut, Warm [noun], Echt, Tatsächlich, Wahr, Wirklich
واژه پیشنهادی
آنتیم
معادل ابجد
190