معنی صنعتگر
لغت نامه دهخدا
صنعتگر. [ص َ ع َ گ َ] (ص مرکب) هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند:
شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه
از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته.
درویش واله ٔ هروی (از آنندراج).
ج، صنعتگران.
فرهنگ عمید
آشنا به اصول، شیوه، و روشهای یک صنعت،
حل جدول
محترف
مترادف و متضاد زبان فارسی
استاد، پیشهور، پیشهور، تکنیسین، صانع، صنعتکار
فارسی به انگلیسی
Artisan, Craftsman, Workman
فارسی به ترکی
sanatkâr
فارسی به عربی
صانع، فنان
فرهنگ فارسی هوشیار
هنرمند، اهل هنر
فارسی به ایتالیایی
artigiano
فارسی به آلمانی
Handwerker (m), Kunsthandwerker (m), Künstler (m), Künstlerin (f)
واژه پیشنهادی
دست ورز
معادل ابجد
830