معنی ضمین

لغت نامه دهخدا

ضمین

ضمین. [ض َ] (ع ص) پذرفتار. کفیل. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). پایندان. ج، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن. (غیاث):
زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین
زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان.
مسعودسعد.
همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است... و این قباله ٔ فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین. (گلستان).

فرهنگ معین

ضمین

(ضَ) [ع.] (ص.) کفیل، ضامن.

فرهنگ عمید

ضمین

ضمان، کفیل، عهده‌دار غرامت، پایندان،
بیمار زمین‌گیر که گرفتار بیماری دائم باشد،

حل جدول

ضمین

ضامن و تاوان دار

فرهنگ فارسی هوشیار

ضمین

پذرفتاری پایندان (صفت) کفیل ضامن پایندان جمع: ضمنا ء.

فرهنگ فارسی آزاد

ضمین

ضَمِیْن، کفیل- ضامن (جمع:ضُمَناء)،

معادل ابجد

ضمین

900

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری