معنی طالب

لغت نامه دهخدا

طالب

طالب. [ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 24/5هزارگزی جنوب قره آغاج و 47هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه.کوهستانی و معتدل و مالاریائی است. با 59 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ قراقلعه. محصول آن غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی آن زراعت صنایع دستی و جاجیم بافی. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

طالب. [ل ِ] (ع ص) جوینده. جویا. جویان. خواهنده. خواهان. خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. (منتهی الارب). طلوب. مُلتمس. ج، طالبون، طالبین، طُلاّب، طلب، طلبه و طُلَّب:
من طالب خنج وتو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی.
عنصری.
طالب و صابرو بر سرّ دل امین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
توهم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان.
ناصرخسرو.
هنرجو ز آنکه در عقل او نکوتر
که باشی در زمانه طالب زر.
ناصرخسرو.
و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است. (کلیله و دمنه). آن سه که طالبند (دنیاجویان) فراخی معیشت... (کلیله و دمنه).
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
تا نباید که بشمشیر بگردد رایت.
سعدی.
عنفوان شبابم غالب شدی و هوی و هوس طالب. (گلستان). و در زبان فارسی با مصادر شدن و کردن فعل مرکب بسازد چنانکه گویند طالب شد یعنی خواهنده و خواستار شد. و طالب کردن، کسی را خواهان چیزی کردن واو را برانگیختن تا راغب چیزی شود:
قاصدی بفرست کاخبارش کنند
طالب این فضل و ایثارش کنند.
مولوی.
|| ناشد. (المنجد). || طالب خیر و نیکوئی. مستمطر. || طالب معروف و احسان. عافی. (منتهی الارب).

طالب. [ل ِ] (اِخ) رودی است در جنوب خوزستان معروف به رود طالب.

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی. وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن. نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت. او راست: مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ. ق. وفات کرد. (معجم الادباء ج 4 ص 274) (روضات ص 161 بدون ذکر تاریخ وفات).

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن علی ابهری علوی حسینی.شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده. او راست: رسائل و مراثی الحسین علیه السلام. دیوانی نیز دارد، و از معاصرین است. (روضات ص 335).

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن عثمان بن محمد، ابواحمدبن ابی غالب الازدی النحوی البصری. وی از ابوبکربن الانباری نحو فراگرفت، و در فنون عربیت بارع، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هَ. ق. در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت. (معجم الادباء ج 4 ص 274). رجوع به عنوان قبل شود.

طالب. [ل ِ] (اِخ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب، المکنی به ابی احمد البغدادی. در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه.

فرهنگ معین

طالب

جوینده، خواهان، دانشجوی علوم دینی، جمع طلاب،

فرهنگ عمید

طالب

طلب‌کننده، جوینده، خواهنده، خواهان،
محصل، دانش‌آموز،

حل جدول

طالب

خواهان

مترادف و متضاد زبان فارسی

طالب

جوینده،
(متضاد) مطلوب، خواهنده، خواهان، خواستار، مایل، محصل، تلمیذ، طلبه،
(متضاد) استاد، سالک،
(متضاد) پیر، مرید، مرشد

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

طالب

طامح، مقدم الطلب

نام های ایرانی

طالب

پسرانه، خواستار، خواهان، سالک

عربی به فارسی

طالب

دانشجو , دانش اموز , شاگرد , اهل تحقیق

فرهنگ فارسی هوشیار

طالب

جوینده، خواهنده، خواستگار، خواهشمند

فرهنگ فارسی آزاد

طالب

طالِب، طلب کننده- خواهان- جوینده- محصل مدرسه- تلمیذ- در اصطلاح متصوفه«جوینده راه عبودیت»- (جمع:طُلّاب-طَلَبَه-طُلَّب-طَلَب)،

معادل ابجد

طالب

42

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری