معنی طرد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) راندن، دور کردن، تبعید کردن. [خوانش: (طَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
راندن، دور کردن،
دور کردن کسی از نزد خود،
[قدیمی] = تبعید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخراج، تبعید، نفی بلد، رد، نفی، وازده، دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن
فارسی به انگلیسی
Boycott, Discard, Exclusion, Ostracism, Rejection, Repulse
فارسی به عربی
طرد
عربی به فارسی
اخراج , مرخصی , برکناری , خلع ید , طرد , تکفیر , دفع , راندگی , بیرون شدگی , تبعید , گونی , چتایی , درحال یورش وچپاول
فرهنگ فارسی هوشیار
دور کردن، شکار کردن، رانده شده
معادل ابجد
213