معنی طرفدار

لغت نامه دهخدا

طرفدار

طرفدار. [طَ رَ] (نف مرکب، اِ مرکب) کنایه از پادشاهان است. (برهان). پادشاه عظیم الشأن. (غیاث اللغات) (آنندراج). و طرفدار عالم چهار بودند: اول کیومرث، دوم کیقباد، سوم کیکاوس، چهارم کیخسرو. (آنندراج). || حاکم. (آنندراج). حکام. (برهان). حاکم سرحدنشین. (غیاث اللغات). سرحدنشین. (برهان) (آنندراج):
طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.
نظامی.
طرفدار مغرب به مردانگی
قدرخان مشرق به فرزانگی.
نظامی.
طرفها به شاهان گرفتار کن
به هر سو یکی راطرفدار کن.
نظامی.
خرامان شده خسرو خسروان
طرفدار چین در رکابش روان.
نظامی.
طرفدار چون شد به فرمان تو
طرف بر طرف هست ملک آن تو.
نظامی.
|| جاگیردار. زمین دار. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات):
صفدر و بر ستاره صفدارت
باج شاهان خورد طرفدارت.
طالب آملی.
|| جانب دار. آنکه جانب کسی نگه دارد. حامی: مانند یک نفر طرفدار و خبره ٔ صنعت شناس به او نگاه کرد. (سایه روشن صادق هدایت ص 16).

فرهنگ معین

طرفدار

جانب دار، حامی، سرحددار،

حل جدول

طرفدار

هوادار، حامی

لیبرال

هواخواه

حامی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طرفدار

پیرو، هوادار، هواخواه

کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

طرفدار

Adherent, Advocate, Favorer, Follower, Interested, Pro, Promoter, Proponent, Support, Supporter, Votary

فارسی به عربی

طرفدار

تابع، جزیی، حزب، مدافع

فرهنگ فارسی هوشیار

طرفدار

حامی، جانبدار

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

طرفدار

494

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری