معنی طول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زیادت، فزونی، علو، وسعت، فراخی، قدرت، توانگری. [خوانش: (طَ یا طُ) [ع.] (اِمص.)]
(مص ل.) دراز شدن، مدت دار شدن، (اِمص.) درازی. [خوانش: [ع.]]
منت نهادن بر کسی، فزونی جستن بر کسی، احسان کردن. [خوانش: (~.) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ کوتاهی] درازی،
[مقابلِ عَرض] درازا،
(اسم مصدر) دراز شدن،
(ریاضی) هریک از دو ضلع بزرگتر مستطیل،
امتداد: در تمام طول خیابان، قدمبهقدم گُل گذاشته بودند،
(اسم مصدر) طولانی شدن،
مدت: در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است،
* طول جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویهای بین نصفالنهار هر نقطه از نصفالنهار مبدٲ (معمولاً گرینویچ)،
* طول دادن: (مصدر متعدی) به تٲخیر انداختن،
* طول کشیدن: (مصدر لازم) به درازا کشیدن، ادامه یافتن،
* طول موج: (فیزیک) فاصلۀ مابین ماکزیممهای دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود میپیماید،
قدرت، توانگری،
فزونی،
عطا، احسان،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
درازا، درازنا
مترادف و متضاد زبان فارسی
درازا، درازی، ضلعبزرگتر، دیرش، مدت، زمان،
(متضاد) پهنا، عرض، امتداد، مسافت، بعد
فارسی به انگلیسی
Abscissa, Length, Long
فارسی به ترکی
boylam, uzunluk
فارسی به عربی
احداثی، طول
عربی به فارسی
کشیده کردن , دراز کردن , امتداد دادن , باریک شدن , دراز شدن , تطویل
درازا , طول , قد , درجه , مدت
فرهنگ فارسی هوشیار
عمر، دیری، درازی، عرض
فرهنگ فارسی آزاد
طُوْل، فَضْل ها- عطا- بخشش- قدرت-غنا- وسعت و زیادت،
طُوْل، دراری- بلندی (خلاف عَرْض)، (جمع: اَطْوال)،
طُوْل، (طالَ-یَطُوْلُ) دراز بودن یا دراز شدن- فزونی گرفتن- نیکی و احسان کردن و مُتَنَعِّم ساختن دیگری- طول کشیدن،
طُوَل، طولانی ترها- درازترها- (مفرد: طُوْلی)، ایضاً: عالی- بلندمرتبه- رفیع،
فارسی به ایتالیایی
lunghezza
معادل ابجد
45