معنی ظبی
لغت نامه دهخدا
ظبی. [ظَب ْی ْ] (ع اِ) آهو. غزال. ابووَثاب. ج، ظِباء، ظَبیات، ظب، ظُبی. و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه. || نشان و داغی بعضی عرب را. || (اِخ) نام مردی است. || نام وادیی است متعلق به بنی تغلب در ساحل فرات. || نام موضعی است. || نام ریگزاری است و برخی گفته اند نام شهری است نزدیک ذی قار و قول امروءالقیس را بدان تفسیر کنند:
و تعطوا برخص غیر شَثْن کأنّه
اساریع ظبی أو مساویک اسحل.
|| قرن ظبی، کوهی است در دیار بنی اسد بین سعدیه و مُعاذه. || نام آبی است از غطفان و بنی جحاش بن سعدبن ذبیان. || عین ظبی، موضعی است بین کوفه و شام. (معجم البلدان).
ظبی. [ظُ بی ی] (ع اِ) ج ِ ظَبی.
ظبی. [ظَب ْی ْ] (اِخ) کنیزکی ازآن ِ سعید فارسی که بر عصابه ٔ وی به زر نوشته بود:
العین ُ قارئهٌلِما کتبت
فی وَجْنتی ّ اَنامِل ُ الشجن.
(عقدالفرید ج 8 ص 137).
ظبی. [ظُ ب َی ی] (اِخ) آبی است در خاک حجاز که دور از جاده ٔ حاج ّعراق واقع و میان آن تا النقره یک روز فاصله است.
ظبی. [ظُب ْ با] (اِخ) ناحیه ای است از سواد عراق نزدیک مداین.
فرهنگ معین
(ظَ) [ع.] (اِ.) آهو، ج. ظب، ظباء، ظبیات.
فرهنگ عمید
آهو، غزال،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آهو، غزال
عربی به فارسی
بزکوهی , جنس نر اهو وحیوانات دیگر , قوچ , دلا ر , بالا پریدن وقوز کردن (چون اسب) , ازروی خرک پریدن , مخالفت کردن با (دربازی فوتبال وغیره) , جفتک , جفتک انداختن , اهوبره , رشا , گوزن , حنایی , بچه زاییدن (اهویاگوزن) , اظهار دوستی کردن , تملق گفتن , گوزن کوچک , گوزن ماده
فرهنگ فارسی هوشیار
آهو
فرهنگ فارسی آزاد
ظِبْی، آهو-غزال (جمع:ظِباء-ظَبِیات-اَظْب)،
معادل ابجد
912