معنی ظلم

لغت نامه دهخدا

ظلم

ظلم. [ظَ ل ِ] (اِخ) وادیی است از وادیهای قبلیه. قال الأصمعی: ظلم جبل اَسود لعمروبن عبدبن کلاب و هو و خَوّ فی حافتی بلاد بنی ابی بکربن کلاب فبلاد ابی بکر بینهما ظَلِم مما یلی مکه جنوبی الدفینه... و قال نصر: ظَلم جبل بالحجاز بین اضم و جبل جهینه. (معجم البلدان).

ظلم. [ظُ] (ع اِمص) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود. ستم. بیداد. ستم کردن. ستمگری. بیدادی. بیدادگری. جور. جفا. عسف. اعتساف. حیف. بغی. ضیم.عدوان. آزار. زور. مظلمه. کفر. ج، ظلام:
در صفات تو ظلم نتوان گفت
با سگی در جوال نتوان خفت.
سنائی.
هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست
هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست.
سنائی.
ظلم از هرکه هست نیک بدست
وانکه او ظالم است نیک بدست.
سنائی.
من از ظلم او بیزارم. (کلیله و دمنه). و به رعیت ظلمی روا ندارد. (کلیله و دمنه). ملکا اگرمیدانی که شوی بر من ظلم کرد... تو به فضل خویش ببخشای. (کلیله و دمنه).
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
ظلم تاریک و دل سیه کندت
عدل رخشنده تر ز مه کندت.
اوحدی.
|| عبادت غیر خدای. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ظُلم بالضم و الفتح و سکون اللام، لغه وضعالشی ٔ فی غیر محله و فی الشریعه عباره عن التعدی عن الحق الی الباطل و هو الجور و قیل هو التصرف فی ملک الغیر و مجاوزه الحد. کذا فی الجرجانی. و هو مستحیل علی اﷲ تعالی اذ هو التصرف فی حق الغیر بغیر حق أومجاوزه الحد. و کلاهما محال اذ لا ملک و لا حق لاحد معه بل هو الذی خلق المالکین و املاکهم و تفضل علیهم بهاو عهد لهم الحدود و حرم و احل فلا حاکم یتعقبه و لا حق یترتب علیه. و ما ذکر من استحاله الظلم علیه تعالی هو قول الجمهور. و قیل بل هو متصور منه لکنه لایفعله عدلاً منه و تنزهاً عنه، لأنّه تعالی تمدح بنفیه فی قوله: و ما انا بظلام للعبید. (قرآن 29/50). و الحکیم لایتمدح الا بما یصح منه. فان الاعمی لو تمدح نفسه بانه لاینظر الی المحرمات، استهزی ٔ به. و هذا غیر سدید. لما تقرر ان حقیقه الظلم وضع الشی ٔ فی غیر محله بالتصرف فی ملک الغیر أو مجاوزه الحد و مع النظر بهذا یجزم کل من له ادنی لُب ّ باستحالته علیه سبحانه اذ لایتعقل وقوع شی ٔ من تصرفه فی غیر محله. و کان مدعی تصوره منه سبحانه یفسره بما هو ظلم عند العقل لو خلی و نفسه من حیث عدم مطابقته لقضیه. فحینئذ یکون لکلامه نوع احتمال بخلاف ما اذا فسره بالاول. فان دعوی تصوره منه سبحانه فی غایه. و یجاب عن التمدح المذکور بان هذا خارج عن قضیه الخطاب العادی، المقصود به زجر عباده عنه و اعلامهم بامتناعه علیهم بالاولی فهو علی حدّ «لئن اشرکت لیحطبن عملک ». (قرآن 65/39). و هذا فن بلیغلاینکره الا کل جامدالطبع. فامتنع القیاس علی قول الاعمی. کذا ذکر ابن الحجر فی شرح الاربعین للنووی فی الحدیث الرابع و العشرین. و فی التفسیر الکبیر قالت المعتزله ان قوله تعالی: ان اﷲ لایظلم مثقال ذرّه... الاَّیه (قرآن 40/4)، دال علی ان العبد یستحق الثواب علی طاعته و انه تعالی لو لم یثبه لکان ظالماً. و الجواب انه تعالی لما وعدهم الثواب علی تلک الافعال فلو لم یثبهم علیها لکان ذلک فی صوره الظلم فلهذا اطلق علیه اسم الظلم - انتهی.
- امثال:
ظلم امروز ظلمت فرداست.
ظلم به تساوی عدل است، یعنی: المصیبه اذا عمت طابت.
ظلم ظالم بر سر اولاد ظالم میرود.
ظلم عاقبت ندارد.

ظلم. [ظَ] (ع مص) ستم کردن. || به ناجایگاه نهادن چیزی را. || کم و نقص کردن حق کسی را. || ظلم ارض، کندن زمین در غیر جای کندیده. || ظَلم بعیر؛ کشتن شتر را بی علت و بیماری. || ظَلم وادی، از حد زیاده شدن آب رودکده. || ظلم الوَطب، پیش از جُغرات شدن خورد شیر را. || ظَلم َ الحمار الأتان، بر ماده ٔ باردار جهید خر. || ظَلم َ القوم، خورانید قوم را شیر پیش از جغرات شدن. || ماظَلمک ان تفعل، کدام چیز بازداشت ترا از کردن آن کار. || ظَلم الطریق، میل کرد از راه.

ظلم. [ظَ] (ع اِ) برف. || (اِمص) آبداری و صفا و درخشندگی دندان که از شدت سپیدی به سیاهی زند همچون جوهر شمشیر. برق. بریق. ج، ظلوم. || (اِخ) نام شمشیر هذیل تغلبی.

ظلم. [ظَ ل َ] (ع اِ) کالبد. || کوه. ج، ظُلوم. || لَقیته ادنی ظَلم أو ادنی ذی ظَلم، أی اول کل شی ٔ أو حین اختلط الظلام أو ادنی ظلم القرب أو القریب.

ظلم. [ظُ ل ُ] (ع اِمص) ظُلم.

ظلم. [ظُ ل َ] (ع اِ) ج ِ ظلمت. تاریکی ها:
شادمان باد و به شادی ّ و طرب نوش کناد
باده از دست بتی خوبتر از بدر ظلم.
فرخی.
همیشه تا نفروزد قمر چو شمس ضحی
همیشه تا ندرخشد سها چو بدر ظلم.
فرخی.
ظلمت این شعر رای روشن تو دور کرد
هر کجا آثار نور آمد شود روشن ظلم.
مسعودسعد.
مرا بیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظُلَم و مجاریح امم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
پای کفش خود شناسد در ظلم
جان تن خود چون نداند ای صنم.
مولوی.

ظلم. [ظُ ل َ] (ع اِ) سه شب متصل به شبهای دُرع، یعنی نوزدهم و بیستم و بیست ویکم. || ج ِ ظَلماء.

ظلم. [ظِ ل َ] (ع اِ) گیاهی است که شاخ نرم و تر و دراز دارد. (منتهی الارب).

ظلم. [ظَ ل ِ] (ع مص) تاریک شدن.

ظلم.[ظَ ل َ / ظِ ل َ] (اِخ) موضعی است در شعر زُهیر.

فرهنگ معین

ظلم

(مص ل.) ستم کردن، (اِ.) بیداد، ستم. [خوانش: (ظُ) [ع.]]

(ظُ لَ) [ع.] (اِ.) جِ ظلمت، تاریکی ها.

فرهنگ عمید

ظلم

ظلمت

ستم کردن، جور، ستمگری، بیداد، ستم،

حل جدول

ظلم

ستم، بیداد

ستم و بی داد

ستم

جور

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ظلم

بیداد، جفا، ستم

مترادف و متضاد زبان فارسی

ظلم

آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه،
(متضاد) مهر

فارسی به انگلیسی

ظلم‌

Barbarism, Iniquity, Injustice, Oppression, Outrage

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

ظلم

ظلم، وحشیه

تعبیر خواب

ظلم

اگر بیند مظلوم بود و کسی بر وی ظلم نکرده بود، دلیل که او ظالم باشد. اگر خواجه بیند که بر بنده ظلم کرد، دلیل که آن بنده از آن خواجه در زحمت است. - جابر مغربی

اگر بیند بر وی ظلم رفت، دلیل که بر ظلم کننده نصرت یابد اگر بیند او بر کسی ظلم نمود، دلیل که مظلوم بر ظالم ظفر یابد. اگر دید پادشاه بر وی ظلم کرد، دلیل که از پادشاه مضرت یابد. - محمد بن سیرین

عربی به فارسی

ظلم

بی انصافی , شرارت , بی عدالتی , ستم , بیداد , ظلم , خطا , جور , تعدی , فشار , افسردگی

تاریک شدن , تاریک کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

ظلم

جفا، کفر، عدوان، آزار، زور، ستم کردن

فرهنگ فارسی آزاد

ظلم

ظَلْم، (ظَلَمَ-یَظْلَمُ) تاریک شدن- سیاه شده (شب)،

ظَلِم، بسیار سیاه و تاریک،

فارسی به ایتالیایی

ظلم

oppressione

معادل ابجد

ظلم

970

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری