معنی عاقبت حق به حقدار رسید

حل جدول

عاقبت حق به حقدار رسید

همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است


حق به حقدار می رسد

کار شایسته سزای آدم دستکار است

ضرب المثل فارسی

عاقبت حق به حقدار رسید

همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است


حق به حقدار می رسد

کار شایسته سزای آدم دستکار است

فرهنگ فارسی هوشیار

حقدار

دارای حق


عاقبت

پایان هر چیزی، سرانجام

لغت نامه دهخدا

عاقبت

عاقبت. [ق ِ ب َ] (ع اِ) عاقبه. پایان هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرجام. سرانجام: وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی. (تاریخ بیهقی ص 157).
بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش
وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم.
منوچهری.
و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری. (کلیله و دمنه).
عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده ٔ خود بین و بیندیش از آن.
نظامی.
یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی
خیر گردان تو که ما در طلبش خواب و خوریم.
خاقانی.
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی (گلستان).
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری.
مولوی.


رسید

رسید. [رَ / رِ] (مص مرخم) رسیدن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). وصول. (یادداشت مؤلف). || وصول اشیاء مرسوله. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). || سپری شدن و بسر آمدن. (لغت محلی شوشتر).
- سررسید، در اصطلاح بانک و بازرگانی تاریخی را گویند که برای پرداخت وام یا قسط و جز آن قبلاً معین شده است. مهلت پرداخت ضرب الاجل برای تأدیه ٔ بدهی. || اعتراف. || اقرار برگرفتن و دریافتن. (از ناظم الاطباء). || (ن مف) (مخفف رسیده). بررسیده و پخته شده. (لغت محلی شوشتر). || بالغ. (لغت محلی شوشتر). || (اِ) نوشته ای که رسیدن و دریافت کردن چیزی را معلوم می کند. بجای قبض، رسید انتخاب شده است. (لغات فرهنگستان). نوشته ای که پس از دریافت پول یا شیئی مبنی بر اخذ آن به آورنده دهند. قبض. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). نوشته که بعد از ایصال زر نقد و جزآن از کسی بگیرند، از عالم قبض الوصول و یافته، و این در محاوره ٔ ارباب دفاتر هندوستان شایع است لیکن دراشعار استادان ولایت یافته نشده. (آنندراج). سندالواصل. سندالوصول. قبض رسید. قبالوصول. قبض الواصل. قبض وصول. الواصل. سندی که از دریافت مالی یا نامه ای حکایت کند. (یادداشت مؤلف). || جوانی و شباب.


حق دار

حق دار. [ح َ] (نف مرکب) صاحب حق. محق. مستحق.
- امثال:
حق به حقدار می رسد.


حق حق

حق حق. [ح ِ ح ِ] (اِ صوت) حکایت صوت هکه و سکسکه ٔ آنکه بسیار گریسته است. || آواز آب در شکم و در مشک آنگاه که بجنبانند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

عاقبت

(ق بَ) [ع. عاقبه] (اِ.) آخر کار، پایان هر چیز.

فرهنگ عمید

عاقبت

آخر کار، پایان هر چیز، فرجام، سرانجام،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عاقبت

فرجام، سرانجام، پیامد

کلمات بیگانه به فارسی

عاقبت

سرانجام

مترادف و متضاد زبان فارسی

عاقبت

آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت‌الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت،
(متضاد) آغاز، بدایت

معادل ابجد

عاقبت حق به حقدار رسید

1275

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری