معنی عباس

لغت نامه دهخدا

عباس

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن سهل بن سعد تابعی است. (منتهی الارب). و رجوع به مجمل التواریخ ص 306 شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن احنف بن اسود الحنفی الیمامی، مکنی به ابوالفضل. یمانی الاصل است. او راست: دیوانی معروف به دیوان احنف. رجوع به ابوالفضل ابی احنف شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) شاه عباس اول. رجوع به عباس اول شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) شاه عباس دوم. رجوع به عباس دوم شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) شاه عباس سوم. رجوع به عباس سوم شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن موسی بن عیسی العباسی الهاشمی. به سال 198 هَ. ق. از جانب مأمون ولایت مصر یافت و به سال 199 بدانجا رفت و مستقر شد... و در همان سال مسموم گردید و درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن ملک المجاهد علی بن مؤید داودبن المظفر یوسف الرسولی الغسانی الجفنی ملقب به الملک الافضل. از پادشاهان دولت رسولی یمن و از مورخان بزرگ است و لقب ضرغام الدین یافت. وی بعد از مرگ پدر خود به سال 764 هَ. ق. ولایت یافت و از علم و ادب و تاریخ بهره کافی داشت. او را تألیفاتی است، از جمله: بغیه ذوی الهمم فی التعریف بانساب العرب و العجم، نزهه العیون فی معرفه الطوایف و القرون، العطایا السنیه فی المناقب الیمنیه، نزهه الابصار فی اختصار کنز الاخبار. وی به سال 778 هَ. ق. در زبید درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن مرداس بن ابی عامر السلمی. از مردم مضرو از شعرا و فرسان عرب و از عقیق بود. جاهلیت و اسلام را درک کرد. و پیش از فتح مکه اسلام آورد و در جنگهای اسلام شرکت کرد. سپس به قوم خود بازگشت و به سال 18 هَ. ق. در زمان خلافت عمر درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به منتهی الارب و تاریخ گزیده ص 246 شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن محمدالهاشمی. ازحفاظ حدیث و ثقات است. او را کتابی است در رجال که از یحیی بن معین حکایت کرده است. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن فضل الانصاری الواقفی. یکی از قضاه و رجال حدیث و عالم به قراآت و شعر بود. مولد او بصره است و در زمان خلافت رشید قضاوت موصل یافت. وی به سال 186 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به موشح ص 268 شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن فرج الریاشی البصری. از لغویان و روات و مورخان عرب بود. وی به سال 177 هَ. ق. در بصره متولدشد و به سال 257 در فتنه ٔ صاحب الزنج به قتل رسید. او راست: کتاب الخیل و کتاب الابل و ما اختلف اسماؤه من کلام العرب، و کتابهای دیگر. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن فرناس. از مخترعین اندلس و از مردم قرطبه است و ظاهراً وی درعصر خلیفه عبدالرحمان دوم می زیسته است. (قرن نهم میلادی). وی اولین کسی است که صنعت شیشه و سنگ تراشی رادر اندلس بوجود آورد و آلتی درست کرد بنام المثقال لمعرفه الاوقات و نقشه ٔ آسمان را با ستارگان و ابرها و برق و رعد در منزل خود نصب کرد، و تصمیم داشت که به آسمانها پرواز کند، و از این جهت برای خود پرها و بالهائی ساخت و به هوا پرید و مسافت زیادی را نیز طی کرد و بر زمین افتاد و مجروح شد. او راست: اشعاری در وصف نقشه ٔ آسمان و پرواز خود. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف. از بزرگان قریش در عصر جاهلیت و اسلام بود و جد خلفای عباسی است. پیغمبر (ص) در وصف وی گوید که وی بخشنده ترین مردم قریش بود. با خویشان خود حسن سلوک داشت و در عقل و ذکاوت معروف بود. با بردگی و برده داری مخالفت میکرد و عده ٔ زیادی از بردگان را آزاد نمود. منصب سقایه الحاج و عمارت بیت الحرام به وی رسید. قبل از هجرت رسول در خفا اسلام آورد و در مکه بماند و اخبار مشرکین را به پیغمبر گزارش میداد سپس به مدینه مهاجرت کرد و در واقعه ٔ حنین و فتح مکه شرکت داشت، وی در اواخر عمر از بینائی محروم شد. در صحیح بخاری و مسلم 35 حدیث از او نقل شده است. عباس به سال 32 هَ. ق. در زمان خلافت عثمان درگذشت و در بقیع مدفون گردید. (از الاعلام زرکلی) و رجوع به دائرهالمعارف فرید وجدی و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده شود.

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن عبداﷲ شیبانی. یکی از والیان هرات بعد از درگذشت عبداﷲ طاهر است. (تاریخ خاندان طاهری ص 166).

عباس. [ع َب ْبا] (اِخ) ابن عبداﷲ المأمون بن هارون الرشید. وی به سال 213 هَ. ق. از جانب پدر خود ولایت جزیره و سرحدات را یافت و بعد از مرگ مأمون با خلافت معتصم مخالفت کرد و به دست وی گرفتار شد و تحت شکنجه قرار گرفت و در سال 223 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن عبدالجلیل بن عبدالرحمان التغلبی. امیر یمانی. اصل او از جبل ذخر است و امارت زبید و عدن یافت. وی را همت عالی بود و ثروت بسیاری داشت از جمله آثار نیک او مسجدی است در ابیات حسین و مسجد قریه ٔ سلامه و مدرسه ای در ذخر. وی به سال 664 هَ. ق. به زبید درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن عبادهبن نضله از بنی سالم بن عوف. یکی از70 تن است که در عقبه با حضرت رسول بیعت کرد. وی درجنگ احد شهید شد. (از تاریخ گزیده صص 236- 238).

عباس. [ع َب ْ با] (ع ص) صیغه ٔ مبالغه. بسیار ترش روی. (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || شیری که شیران از او بگریزند. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

عباس

بسیار ترشروی، شیر بیشه. [خوانش: (عَ بّ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

عباس

عَبوس

نام های ایرانی

عباس

پسرانه، شیر بیشه، نام پسر عبدالمطلب عموی پیامبر (ص)، لقب برادر امام حسین علمدار شجاع صحرای کربلا

فرهنگ فارسی هوشیار

عباس

ترشرو و بد اخم

فرهنگ فارسی آزاد

عباس

عَبّاس، اسم مبارک حضرت عبدالبهاء می باشد- بذیل کلمه «عبدالبهاء» مراجعه شود،

عَبّاس، شجاع-شیر ژیان- اَخم کننده،

عَبّاس، اسم پدرِ حضرت بهاءالله و پدر بزرگِ پدرِ حضرت بهاءالله می باشد،

عَبّاس، برادر حضت حسین ملقب باَبُوالْفَضْل و قمر بنی هاشم است که در صحرای کربلا جان فدای حق نمود و در 61 هجری در خدمت برادر عظیم الشأن شهید گردید،

معادل ابجد

عباس

133

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری