معنی عترت
لغت نامه دهخدا
عترت. [ع ِرَ] (ع اِ) عتره. خویشاوندان و اقارب:
ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم
اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.
ناصرخسرو.
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش.
ناصرخسرو.
و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. (تاریخ قم).
فرهنگ معین
(عِ رَ) [ع. عتره] (اِ.) فرزندان، اولاد، خانواده.
فرهنگ عمید
اولاد و احفاد، ذریه، خانواده، عشیرۀ مرد،
حل جدول
اقوام، خویشاوندان، خانواده
مترادف و متضاد زبان فارسی
آل، اولاد، ذریه، سلاله، فرزند، اقارب، اقوام، خویشاوندان، نزدیکان
فرهنگ فارسی هوشیار
خویشاوندان و ارقاب و فرزندان
فرهنگ فارسی آزاد
عِتْرَت، در اصطلاح اسلامی منظور عِتْرَت رسول الله یعنی اهل بیت و اولاد و احفاد ایشانست،
معادل ابجد
1070