معنی عجب

لغت نامه دهخدا

عجب

عجب. [ع َ] (ع اِ) بُن ِ دنب. گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود. (منتهی الارب) (آنندراج). اصل الذنب عند رأس العصعص. (اقرب الموارد). || سپس ِ هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پایان. || ریگ. (منتهی الارب). و منه عجب الکثیب و هو آخره المستدق.

عجب. [ع َ] (اِخ) قبیله ای است. (آنندراج) (منتهی الارب).

عجب. [ع َ ج َ] (ع مص) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || به شگفتی آمدن از کسی. (منتهی الارب). شگفتگی. (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی. کار شگفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد):
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر.
فردوسی.
گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنْش کجا خاست.
ناصرخسرو.
عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی.
(ویس و رامین).
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.
سنائی.
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
که در دل تو از این غم اثر نمیگردد.
خاقانی.
صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین.
نظامی.
عجب از طبعهوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم.
سعدی.
- ای عجب، شگفتا. عجبا:
شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب.
سعدی.
- العجب ثم العجب، یا للعجب، بوالعجب، در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهده ٔ امور غریبه گویند.
- عجب ٌ عاجب، مبالغه است مانند شعر شاعر. (اقرب الموارد).
- عجب ٌ عُجاب، مبالغه است. (اقرب الموارد).
- عجب ٌ عجیب، مبالغه است، مانند ظل ظلیل. (اقرب الموارد).

عجب. [ع ُ] (ع اِمص) ناز. (منتهی الارب). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی. (منتهی الارب):
بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش.
سعدی.
و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات):
ساقی بیار آیی از چشمه ٔخرابات
تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی.
حافظ.
بعجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی.
حافظ.
|| رأی خودرا به صواب و از آن دیگران را خطا دیدن. (اقرب الموارد). || ناشناختن چیزی که پیش آید. (منتهی الارب). || انکار آنچه بر تو وارد آید. (اقرب الموارد). || گردن کشی. (منتهی الارب) (آنندراج). || کبر. (اقرب الموارد). || (ص) آنکه نشستن با زنان و محادثه با ایشان را خوش دارد یا زنان خوش آیند او را. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ معین

عجب

(اِمص.) شگفتی، تعجب، (ص.) شگفت آور، عجیب. [خوانش: (عَ جَ) [ع.]]

(مص ل.) به خود نازیدن، (اِمص.) تکبر، خودبینی. [خوانش: (عُ جْ) [ع.]]

فرهنگ عمید

عجب

هنگام اظهار شگفتی به کار می‌رود: عجب خدایی دارد،
شگفت‌انگیز، عجیب،

خودبینی، خودپسندی، کبر و گردنکشی،

حل جدول

عجب

در شگفت آمدن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عجب

شگفت

کلمات بیگانه به فارسی

عجب

شگفت

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

عجب

خود بینی، خود پسندی

فرهنگ فارسی آزاد

عجب

عُجْب، خودپسندی- کِبْر- غرور- فخر،

معادل ابجد

عجب

75

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری