معنی عروه

فرهنگ معین

عروه

مال نفیس، آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد، دستآویز، دسته کوزه. [خوانش: (عُ رْ وِ) [ع. عروه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

عروه

حلقه، دسته، دستگیره، دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق،
دستاویز،
مال نفیس و پربها،
آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد،

فرهنگ فارسی هوشیار

عروه

‎ دسته ی کوزه، دسته ی دول، زرفین (حلقه)، دستاویز، شیربیشه، همیشه سبز، درخت انبوه، ستور نژاده -9 مادگی در پوشش


عروه الوثقی

دست آویز محکم

لغت نامه دهخدا

عروه ٔ وثقی

عروه ٔ وثقی. [ع ُرْ وَ / وِ ی ِ وُ قا] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در اصل لغت دسته ٔ کوزه و امثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جای خود کنده نشود، اما بحسب استعمال بر هر کسی که اعتماد توان کرد و تمسک به او توان جست اطلاق کنند. (آنندراج). رجوع به عروهالوثقی و عروه شود: به حبل تقوی یقین و عروه ٔ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). هر کجا کسی را پای از مولد اقطار زایل میشد دست در عروه ٔ وثقی اهتمام بارگاه همایون او میزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 3).


عروه و عفراء

عروه وعفراء. [ع ُرْ وَ وُ ع َ] (اِخ) عاشق و معشوقه ٔ مثلی. (امثال و حکم دهخدا). عروهبن حزام ضنی و معشوقه ٔ او عفراء، که سرانجام در عشق او درگذشت، و نام آنها بصورت عاشق و معشوق در ادب پارسی مانده است. رجوع به عروه (ابن حزام بن مهاجر...) شود:
تا قصه گوی چیره زبان پیش عاشقان
قصه ز عشق عروه و عفراکند همی.
مسعودسعد.
حدیث جود تو سایرتر است در عالم
ز حال عروه و عفرا و عشق دعد و رباب.
ادیب صابر.
عدل تو و امن عروه و عفرا
طبع تو و جود ویسه و رامین.
قاآنی.

معادل ابجد

عروه

281

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری