معنی علاقه مند
لغت نامه دهخدا
علاقه مند. [ع َ /ع ِ ق َ / ق ِ م َ] (ص مرکب) محب دوستار. خواستار. به دل دوست دارنده. دارای علاقه. علاقه دار. || مرتبط. (ناظم الاطباء). || منسوب. || متعلق. || کسی که مسؤول مالیات محل ویا ده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به علاقه دار شود.
فرهنگ عمید
دارای علاقه، دوستدار، آن که به کسی یا چیزی دلبستگی دارد،
حل جدول
دوستار
فرهنگ واژههای فارسی سره
دوستدار
کلمات بیگانه به فارسی
دوستدار
فارسی به ترکی
alâkalı
فرهنگ فارسی هوشیار
علاقه دار: خویشاوند، مهر ورز (صفت) کسی که تعلق خاطر دارد علاقه مند، مرتبط، منسوب، کسی که مسو ء ول مالیات محلی است. دوستدار، علاقه دار
معادل ابجد
300