معنی علم

لغت نامه دهخدا

علم

علم. [ع ِ] (ع مص) دانستن. || یقین کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن. (منتهی الارب). ادراک. (اقرب الموارد). || استوار کردن. (از منتهی الارب). اتقان. (از اقرب الموارد). || (اِمص، اِ) یقین. || فضل. (ناظم الاطباء). || معرفت دقیق و با دلیل بر کیفیات معینه و یا حضور معلوم در نزد عالم. (ناظم الاطباء). دانست. (منتهی الارب). معرفت و هر چیز دانسته. دانش و آگاهی و معرفت و شناسایی. (ناظم الاطباء). ج، عُلوم: ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338). بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی ص 277). ما را صحبت افتادبا استاد بوحنیفه ٔ اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب وعلم وی سخت بسیار. (تاریخ بیهقی ص 276). طلب علم و ساختن توشه ٔ آخرت از مهماتست. (کلیله و دمنه). بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کلیله و دمنه).
امثال و شواهد ذیل در کتاب امثال و حکم دهخدا جزء حکم و امثال آمده است که عیناً نقل می شود:
- امثال:
ولیکن پا به دانش نِه درین راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاه.
جامی.
علم ازبهر دین پروردن است نه ازبهر دنیا خوردن. (سعدی).
علم است کیمیای بزرگیها
شکّر کُنَدْت گر همه هپیونی
مردم ز علم و فضل شرف یابد
نه ز سیم و زرّ و از خز طارونی
از علم یافت نامور افلاطون
تا روز حشر نام فلاطونی.
ناصرخسرو.
علم اگر قالبیست گر جانیست
هرچه دانی تو به ز نادانیست.
اوحدی.
علم بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را.
اوحدی.
علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد، که علم خویشتن دارتر از آن است که با ناارزانیان قرار کند. (عبداﷲ طاهر، از زین الاخبار).
علم به تقلید نیست علم به تحقیق
علم نخیزد مگر ز حجت وبرهان.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
علم بر سر تاج است و مال بر گردن غل. (خواجه عبداﷲ انصاری).
نظیر: علم تاج سر است و مال غل گردن.
علم بهر کمال باید خواند
نه به سودای مال بایدخواند.
اوحدی.
علم بی بحث، و مال بی تجارت، و ملک بی سیاست را بقائی نباشد. (؟).
علم بی حلم خاک کوی بود
علم باحلم آبروی بود.
سنائی.
علم بی حلم شمعبی نور است
هر دو با هم چو شهد زنبور است.
سنائی.
نظیر: ما جمع شی ٔ اًلی شی ٔ أفضل من علم اًلی حلم. (حدیث).
علم چون بر دل زند، یاری شود
علم چون بر تن زند، باری شود.
مولوی.
علم چه بْوَد فرق دانستن حقی از باطلی
نی کتاب زرق شیطان جمله از بر داشتن.
سنائی.
بندگی طاعت بود پندار نی
علم، دانستن بود گفتار نی.
امیر حسینی سادات.
علم در دست یک رمه رعنا
همچو شمع است پیش نابینا.
سنائی.
علم دگر دان و باز گربزی و فن
چیز دگر دان مباش فتنه ٔ نادان.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
علم دل تیره را فروغ دهد
کُنْد زبان را چو ذوالفقار کند.
ناصرخسرو.
علم را چند چیز می باید
اگر آن بشنوی ز من شاید
طلبی صادق و ضمیری پاک
مدد کوکبی ازین افلاک
اوستادی شفیق و نفسی حر
روزگاری دراز و مالی پر
با کسی چون شد این معالی جمع
به جهان روشنی دهد چون شمع.
اوحدی.
علم را چون تو خوانی از بازیش
آلت جاه و ساز ره سازیش.
سنائی.
علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.
اوحدی.
علم را دزد برد نتواند
به اجل نیز مُرد نتواند
نه به میل زمان خراب شود
نه بسیل زمین در آب شود.
اوحدی.
علم روی تو را به راه آرد
با چراغت به پیشگاه آرد.
اوحدی.
چون تو را دیدند صدق و عدل بوبکر و عمر
مر تو را علم علی و حلم عثمان آمدند.
ادیب صابر.
آنکه او را خدای عزوجل
داد علم علی و عدل عمر.
مسعودسعد.
علم کز بهر باغ و راغ بود
همچو مر دزد را چراغ بود.
سنائی.
علم کز بهر حشمت آموزی
حاصلش رنج دان و بدروزی.
سنائی.
علم کز تو تو را بنستاند
جهل ازآن علم به بود بسیار.
سنائی.
علم کشتی کند بر آب روان
وآنکه کشتی کند به علم توان
چون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی کشتی.
اوحدی.
علم کل ّ شی ٔ خیر من جهله.
علم مرغ وحشی است. (از مجموعه ٔ مختصر امثال فارسی چ هند).
علم نور است و جهل تاریکی
علم راهت برد به باریکی.
اوحدی.
علم نیرو دهد کمالت را
عقل اجابت کند سوءالت را.
اوحدی.
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در کف بدگوهران.
مولوی.
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست
علمی که ره بحق ننماید ضلالت است.
سعدی.
- اهل علم، عالم و دانا. (ناظم الاطباء). مرد روحانی. در تداول عامه، معمم.
- بی علم، بی دانش. نادان. رجوع به علم شود:
علم دل بجای جان باشد
سر بی علم بدگمان باشد.
اوحدی.
- طالب علم، محصل. کسی که تحصیل علم و دانش میکند. (ناظم الاطباء):
کبک چون طالب علم است و درین نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی.
منوچهری.
- علم آموختن، تعلیم دادن دانش، یا دادن علم به دیگران: مردمان را رایگان علم آموزد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی ص 277).
- || فراگرفتن دانش. یاد گرفتن علم (لازم و متعدی است).
چو علم آموختی از حرص آنگه ترس، کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا.
سنائی.
- علم احجار، سنگ شناسی. رجوع به سنگ شناسی شود.
- علم اخلاق، دانش بد و نیک خویها که یکی از سه بخش فلسفه ٔ عملی است. و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. رجوع به اخلاق شود.
- علم ادب، علمی که بدان خود را از خلل در کلام نگاه دارند. و آن بر چند فن است. رجوع به ادب شود.
- علم ادیان، دانش شناختن دین ها. دانستن احکام دین ها. رجوع به ادیان و دین شود:
پیغمبر گفت علم علمان
علم الابدان و علم الادیان.
نظامی.
- علم استخراج، علم بیان احکام بواسطه ٔ قواعد نجومی یا رملی. (ناظم الاطباء). رجوع به استخراج شود.
- علم اندازه، علم هندسه. (ناظم الاطباء).
- علم انشاء، علمی که بدان مطالب را نیکو و فصیح نویسند. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاء شود.
- علم باکار. رجوع به ترکیب علم و عمل شود:
علم باکار سودمند بود
علم بی کار پای بند بود.
سنایی.
- علم بدیع، علم آرایش سخن. علمی است که محسنات سخن بلیغ بدان وسیله شناخته میشود. (از کتاب بدیع وقافیه و عروض). رجوع به بدیع شود.
- علم بلاغت، دانش رسائی سخن و فصاحت در کلام و چیره زبانی، و آن شامل معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به بلاغت شود.
- علم بیان، قواعد و قوانینی که بوسیله ٔ آن آوردن یک معنی به راههای گوناگون شناخته شود. وبحث از اقسام تشبیه و مجاز و استعاره و کنایه و مانند آنها از وظایف این علم است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به بیان شود.
- علم تشریح، علمی که در آن از حقیقت انتساج آلات بحث میکنند. (ناظم الاطباء). کالبدشکافی.
- علم تصریف، علم به اشتقاق کلمات. (ناظم الاطباء).
- علم تصوف، از علوم شرعی جدید در ملت اسلام است. و اصل آن، روی آوردن به عبادت و توجه بسوی خدای تعالی و اعراض از زخارف و زیورهای دنیوی و پرهیز از چیزهایی است که عامه ٔ مردم به آنها روی می آورند، مانند لذت و مال و جاه، و دوری از خلق و پناه بردن به کنج خلوت برای عبادت است. (ازترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به تصوف شود.
- علم تعطیل، علمی که اصحاب آن منکر صفات باری باشند، و آنان را معطلون گویند:
علم تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خلل منهید.
خاقانی.
- علم تعلیمی، عبارت از علم ریاضی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- علم چل صباح. رجوع به علم چهل صباح شود. (از ناظم الاطباء).
- علم چهل صباح، کنایه از علم چهل روزاست که تخمیر خاک آدم علیه السلام میشد. (برهان قاطع) (آنندراج).
- علم حدیث، دانش آگاهی به گفته های رسول (ص) و حکایت گفتار و کردار وی باشد. رجوع به حدیث شود.
- علم حرکات، جنبش شناسی. رجوع به جنبش و حرکات شود.
- علم داشتن، داشتن دانش. دانا بودن. عالم بودن. رجوع به علم شود:
علم داری به حلم باش چوکوه
مشو از نائبات چرخ ستوه.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
علم داری ز کس مدار دریغ
بر دل تشنگان ببار چو میغ.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).
- علم در سینه بودن، کنایه از در یاد داشتن علم. از بر دانستن دانش: علم در سینه باید نه در سفینه. (از مجموعه ٔ امثال فارسی چ هند).
- علم رسمی، علوم متداول. علوم کسبی. در برابر علوم عرفانی:
علم رسمی سربسر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل نه حال.
شیخ بهائی.
- علم ریاضی، علمی است که از اموری بحث میکندکه فقط در وجود خارجی محتاج به ماده باشند، چنانچه مقدار اعداد خاص که موجود در مادیات است. و اصول این علم چهار است: علم هندسه و علم عدد و علم نجوم و علم موسیقی. و فروع آن چون علم مناظر و مرایا و علم جبر و مقابله و علم جراثقال. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). علم اندازه و ترتیب. علم خواص کمیت بطور مطلق. رجوع به ریاضی شود.
- علم زمین، علم جغرافی. (ناظم الاطباء). رجوع به جغرافی شود.
- علم ستاره، علم نجوم. (ناظم الاطباء). رجوع به نجوم و ستاره شناسی شود.
- علم سِحر (ساحری)، افسونگری و جادویی. (ناظم الاطباء). آگاهی به چگونگی استعدادهایی که نفوس بشری بوسیله ٔ آنها بر تأثیر کردن در عالم عناصر توانا میشوند، خواه مستقیم و بیواسطه باشد و خواه بوسیله ٔ یاریگری از امور آسمانی. نوع اول را ساحری گویند و نوع دوم را طلسمات. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2). رجوع به سحر و ساحری و جادویی شود.
- علم سماء و عالَم، علمی است از انواع علوم طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به طبیعی شود.
- علم شریعت، دانش به احکام خدا و دستورهای دینی و شرعی. رجوع به شریعت شود.
- علم عروض، میزان سخن منظوم، یا فنی است که از وزن اشعار بحث میکند. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به عَروض شود.
- علم فقه، علمی است که از احکام فروع دین اسلام گفتگو میکند، و آن را سه رکن است: کتاب و سنت و اجماع. ابن خلدون در مقدمه ٔ خود راجع به علم فقه گوید که آن شناسایی احکام خدای تعالی درباره ٔ افعال کسانی است که مکلف میباشند، بدینسان که دانسته شود کدام فعل آنان واجب یا حرام و کدام مستحب یا مکروه یامباح است. و این احکام را از کتاب و سنت و ادله ای که شارع برای شناختن احکام مقرر داشته فرامیگیرند، بنابراین هرگاه احکام از ادله ٔ مزبور استنباط شود چنین احکامی را فقه گویند. و رجوع به فقه شود.
- علم قافیه، شناختن احوال انواع قوافی است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به قافیه شود.
- علم کلام، علمی است که در آن مقدمات نقلی را بدلایل عقلی ثابت کنند. و صاحبان این علم را متکلمین گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). ابن خلدون در مقدمه ٔ خود راجع به این علم گوید که آن دانشی است متضمن اثبات عقاید ایمانی بوسیله ٔ ادله ٔ عقلی و رد بر بدعت گذارانی که از اعتقادات مذاهب سلف و اهل سنت منحرف شده اند. و رمز این عقاید ایمانی، توحید است. و رجوع به کلام شود.
- علم کیمیا، دانشی است که در آن از ماده ای گفتگو میشود که بوسیله ٔ آن زر و سیم به روش مصنوعی به وجود می آید، و عملی که به این نتیجه منتهی میگردد تشریح میشود. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2). رجوع به کیمیا شود.
- علم لغت، عبارت از بیان وضع کلمات و مسائل لغوی است. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به لغت شود.
- علم معانی،علم به اصول و قواعدی است که به یاری آنها کیفیت مطابقه ٔ کلام با مقتضای حال و مقام شناخته شود. و موضوعاتی از قبیل اسناد و قصر و انشاء و وصل و فصل و ایجاز و اطناب و مساوات در آن مورد بحث قرار میگیرد. (ازکتاب بدیع و قافیه و عروض). رجوع به معانی شود.
- علم منطق، قوانینی است که بدان میتوان در حدودی که تعریفات معرف ماهیت ها هستند، ودر حجت ها که تصدیق ها را افاده میکنند، درست و صحیح را از غلط و ناصحیح بازشناخت. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به منطق شود.
- علم نحو، دانشی است که بوسیله ٔ آن اصول مقاصد از راه دلالت الفاظ آشکار میگردد، و فاعل از مفعول و مبتدا از خبر بازشناخته میشود. و اگر این دانش نمی بود اصل افاده ٔ سخن، نامعلوم میماند. و این علم مهمترین رکن از ارکان چهارگانه ٔ زبان عرب (لغت، نحو، بیان و ادب) است. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به نحو شود.
- علم و عمل، علم باکار و علم بی کار، دانش و به کار بردن آن، که بیشتر در علوم دینی بکار رود. و در آموزش و پرورش جدید نیز علم و عمل بسیار مورد بحث است:
علم را جز که عمل بند ندیده ست حکیم
علم را کس نتواند که ببندد به طناب.
ناصرخسرو.
ظاهر من به علم و عمل آراسته گردد. (کلیله و دمنه).
علم باکار سودمند بود
علم بی کار پای بند بود
سنایی.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست، نادانی.
سعدی.
بار درخت علم نباشد مگر عمل
با علم اگرعمل نکنی، شاخ بی بری.
سعدی.
علم چو سوزن، عمل چو رشته، نیابد
چاک رفو، تا جداست رشته ز سوزن.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
علم چون حاصل کنی آنگه عمل خالص شود.
؟
- علم هیئت، دانشی که درباره ٔ ستارگان ثابت و سیاره بحث میکند. و از کیفیات این حرکات، بر اشکال واوضاع مخصوص افلاک استدلال میشود. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون). رجوع به هیئت شود.
- علم یقین، دانستن چیزی به کمال یقین که هیچ شبهه وشکی در آن نبود. (ناظم الاطباء). رجوع به یقین شود. و نیز از حیث تصوف رجوع به «علم » در تصوف شود.
|| هنر. || صنعت و پیشه. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف) علم نوری است مقتبس از مشکاه نبوت در دل بنده ٔ مؤمن که بواسطه ٔ آن به خدای راه یابد. و فرق آن با عقل آن است که عقل فطری است، ولی علم خاص مؤمن است. علمای اصول میان علم و معرفت فرقی نمیگذارند. اما مشایخ و متصوفه گویند علمی که حکایت از احوال کند و مقرون با حال باشد، معرفت است. وآنچه را از معنی مجرد باشد و از معاملت با خدا خالی، علم خوانند. ابوعلی ثقفی در تعریف علم گوید: «العلم حیاه القلب من الجهل، و نور العین من الظلمه». در شرح کلمات باباطاهر است که «العلم ُ دلیل »، که دلیل معرفت و حکمت است. و در خبر است که علم عبارتست از «آیه محکمه، و سنه قائمه، و فریضه عادله».
علم را ازنظری به سه قسمت کرده اند: 1- علم توحید. 2- علم معرفت خدای متعال، از ایجاد و اعدام و تقرب و اِبعاد و احیا و اماته و نشر و حشر و ثواب و عقاب و غیره. 3- علم احکام شریعت، از اوامر و نواهی. و هر یک ازین مسالک سه گانه را سالکی است جداگانه، سالک مسالک اول را«عالم ربانی »، و سالک مسالک دوم را «عالم اخروی »، وسالک مسالک سوم را «عالم دنیوی » دانند.
و باز علم رااز نظر دیگر به سه قسمت کرده اند: 1- علم طبیعی. 2- علم ریاضی. 3- علم الهی. بلخی گوید «العلوم ُ ثلاثه: علم من اﷲ، و علم مع اﷲ، و علم باﷲ». در شرح منازل آمده است که علم را سه درجه است: 1- علم جلی، که به عیان واقع شود. 2- علم خفی، که علم اسرار است، و از علوم الهی و مواهب ربانی است. 3- علم لدنی.
در شرح رساله ٔ قشیریه گوید علم بر دو قسم است: یکی علم کسبی، که بواسطه ٔ تعلم حاصل میشود، و دیگری علم ذوقی، که نتیجه ٔ عمل است بطریق اشراق انوار الهیه که علوم رحمانیه بر آنها مترتب است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 34 و کشف المحجوب ص 19 و 498 و الهدایه الی فرائض القلوب ص 4 و شرح کلمات باباطاهر ص 9 و شرح منازل ص 127).
- علم آخرت، علمی است که به فساد بدن فاسد نشود، و آن علم به تأمین سعادت اخروی است. (فرهنگ مصطلحات عرفا، از اکسیر العارفین ص 282).
- علم اخلاص، اخراج خلق است از معامله ٔ با خدا، یعنی طاعات خود را فقط برای خدا انجام دهد. رجوع به اخلاص شود.
- علم اخلاق، عبارت از علم سلوک است، و از انواع حکمت عملی است، که آن را تهذیب اخلاق نیز گویند، و حکمت خلقیه هم گفته میشود. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشاف ج 2 ص 448).
- علم باﷲ؛ همان علم معرفت است، که همه ٔ اولیأاﷲ او را بدو دانسته اند و تا تعریف و تعرف وی نبود ایشان وی را ندانستند، (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- علم حال، از جمله علوم خاصه ٔ متصوفه است، و آن عبارتست از دوام ملاحظه ٔ دل و مطالعه ٔ سرّ صورت آن حال که میان بنده و خداوند وجود دارد، و وقوف بر کمیت و کیفیت آن در جمیع احوال و اوقات، تا بحسب هر وقت به مراعات حقوق و محافظت آداب آن قیام نماید. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 46).
- علم حقایق، عبارت از علم به حق است، از جهت ارتباط آن به خلق و انشاء عالم از او، بحسب طاقت بشری. و مبادی آن امهات حقایق است که لازمه ٔ وجود حق است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الانس ص 13).
- علم خواطر، حصول معنی خاص است در دل که با سرعت زایل شود و خاطر دیگری جایگزین آن گردد. ابوالقاسم قشیری گوید: خواطر خطابی است که بر ضمایر وارد میشود. و گاه به القاء ملک است و گاه به القاء شیطان که احادیث نفس است. و زمانی که از قبل و القاء ملک باشد، الهام است. و موقعی که از قبل نفس باشد، هواجس است. و هرگاه از قبل و به القاء شیطان باشد، وسواس است. و هرگاه از قبل و القای حق باشد، خاطر حق است. و هرگاه از قبل شیطان باشد داعی بر معصیت است. و اگر از قبل نفس باشد داعی بر پیروی از شهوت است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از رساله ٔ قشیری ص 42 و تاریخ تصوف ص 645).
- علم دراست، علمی است که تا اول آن را نخواند، نداند و عمل کردن نتواند. و این علم مقدمه ٔ عمل است، و علم وراثت نتیجه ٔ آن. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، ازمصباح الهدایه ص 42).
- علم سعت، هرگاه اخلاق نفس مبدل شد، و دیو طبیعت مسلمان گشت، و بجای متابعت هوی در مطاوعت خدا پدید آمد، بعضی از حظوظ او حقوق گردد و او رااز مضیق ضرورت به فضای سعت راه دهد. متصوفه این مقام را مقام سعت خوانند. و در این مقام نکاح و مشارب ومآکل جایز شود، و این مقام را علم سعت خوانند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 50).
- علم ضار، علمی است که ازآن زیان خیزد. و علامت آن کبر و تفاخر و غرور و طلب دنیاست. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 37).
- علم ضرورت، معنای ضرورت، مالابد است، یعنی هرچه آدمی را از آن چاره نیست، ضرورت است. و علم ضرورت عبارت از ادراک حد مالابد نفس است در حرکات و سکنات و اقوال و افعال. و مالابد آن است که نفس را نتوان از آن منع کرد، ومنع آن موجب خلل در عبادات شود. و آنچه از ضرورت بگذرد حظ نفس است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 710).
- علم قیام، مراد آن است که بنده در تمام حرکات و سکنات ظاهر و باطن خود، حق تعالی را بر خود قائم و مطلع بیند. و در تمام احوال و اقوال و افعال او را رقیب خود داند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 45).
- علم لدنی، علمی است که بنده، بدون واسطه ٔ ملک و یا پیغمبر، بحکم «و آتیناه من لدنّا علماً» از خداوند آموزد. و آن برای اهل قرب، بوسیله ٔ تعلیم الهی و تفهیم ربانی معلوم و مفهوم شود، نه به دلایل عقلی و شواهد نقلی. فرق علم لدنی با علم یقین آن است که علم یقین ادراک نور ذات و صفات الهی است. و علم لدنی ادراک معانی و کلمات از حق است بی واسطه ٔ بشر، و آن سه قسم است، وحی و الهام و فراست. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 76 و کشاف ج 2 ص 1066).
- علم معاﷲ، عبارت از علم مقامات طریق حق و بیان درجات اولیاء است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- علم من اﷲ، علم شریعت است.
- علم نافع، در مقابل علم ضار است. و علامت آن این است که در نفس، تقوی وتواضع و نیستی زیادت کند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 36).
- علم وراثت، درمقابل علم دراست است، و تا به مقتضای علم دراست عمل نشود، علم وراثت حاصل نگردد. زیرا «مَن عمل بما علم، ورثه اﷲ علم ما لایعلم ». علم دراست مقدمه ٔ عمل است و علم وراثت نتیجه ٔ آن. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایه ص 65).
- علم یقین، عبارتست از ظهور نور حقیقت در حالت کشف استتار بشریت، بشهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل. و مادام که از ورای حجاب نماید آن را نور ایمان خوانند، و چون از حجاب مکشوف گردد آن را نور یقین خوانند. ابوالقاسم قشیری درباره ٔ آن گوید: یقین عبارت از علمی است که صاحب آن را در آن شکی نباشد. و علم یقین عبارت از یقین است. و عین الیقین، نفس یقین است. و علم الیقین علمی است که به شرط برهان بود، و عین الیقین بحکم بیان، و حق الیقین بنعت العیان. و لذا علم الیقین برای ارباب عقول است، و عین الیقین برای اصحاب معارف. کاشانی گوید: علم الیقین مثل آنکه شخص از مشاهده ٔ شعاع و ادراک حرارت، در وجود آفتاب یقین کند. و عین الیقین آن است که به مشاهده ٔ جرم آفتاب، در وجود آن یقین کند. و حق الیقین آنست که به تلاشی و اضمحلال نور بصر در نور آفتاب، به وجود آن یقین کند. بنابراین به عقیده ٔ متصوفه، دانستن معنوی بر سه گونه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین. در حالت اول شخص به استدلال عقلی معلوم را دریابد. و در حالت دوم یقین و معلوم را مشاهده کند. و در حالت سوم به حقیقت برسد. بعضی گویند مراد صوفیان از علم الیقین علم معاملات دنیا است، و از عین الیقین، حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیا است، و از حق الیقین علم به کشف رؤیت در بهشت است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشف المحجوب ص 497 و مقدمه ٔ گلشن ص 106 و مصباح الهدایه ص 52 و رساله ٔ قشیریه ص 44). و رجوع به ترکیب علم لدنی شود.
|| (اصطلاح فلسفه) بمعنی دانش است و گاه اطلاق به آنچه مبداء انکشاف معلوم است، میشود.
مسأله ٔ علم و معرفت هم از نظر ماهوی و هم از لحاظ وجودی و چگونگی حصول آن از قدیمترین ازمنه ٔ تاریخ مورد توجه فلاسفه بوده است. و از لحاظ ارزش و حدودآن نیز مورد توجه قرار گرفته و آن را با دقت خاصی بررسی کرده اند. سقراط تنها راه معارف را علم دانسته وبرای آن ارزشی نامحدود قائل بود. و حقیقت علم را مدرکات عقلانی پنداشته، و کلیه ٔ اعمال نیک را مبتنی بر علم میدانست. افلاطون نیز مانند استاد خود سقراط، حصول علم مطلق را ممکن دانسته و علم حقیقی را عبارت از علم به مثل و حقایق اشیاء میدانست. ارسطو باآنکه توجهی به ماده داشته است، معذلک عقل را اصیل و مُدْرَکات آن را دارای ارزش بی پایان میدانسته است. و عقل را تنها راه و منشاء مدرکات و علوم درست میدانست. فلوطین نیز پیرو مذهب اصالت عقل بوده و مدرکات عقلی را اصل میدانسته است. وی گوید همانطور که ماده و مادیات پرتوی از عوالم روحانی و معنوی است، علمی که از راه حواس حاصل میشود علم حقیقی نبوده، و تنها علم حقیقی مخصوص به مدرکات عقل است که بر اثر اتصال آن با عقل فعال، حقایق عالم را دریابد. سوفسطائیان برای علم ارزشی قائل نبوده و آن را نسبی میدانستند، و نتیجه ٔ حواس ظاهری میپنداشتند. شکاکان باآنکه از جهتی با سوفسطائیان وجه مشترک دارند و حسی مذهب اند، لکن برخلاف سوفسطائیان که منکر حصول علم مطلق بودند نه علم نسبی، اینان بطور مطلق منکر حصول علم اند، و اصولاً حصول علم را ناممکن میدانند. ملاصدرا گوید اولین کسی که درباب علم قائل به اتحاد عالم و معلوم است، فرفوریوس میباشدکه درباره ٔ علم حق به اشیاء نظر به اشکالاتی که واردشده است، قائل به اتحاد عالم و معلوم گردیده است. درباره ٔ اینکه آیا علم قابل تعریف و شناسائی هست یا نه، و اینکه از امور بدیهی است یا از امور نظری و اکتسابی، میان فلاسفه اختلاف نظر هست.
غزالی علم را از امور اکتسابی و نظری میداند و برای آن دو تعریف کرده است. امام رازی علم را از امور بدیهی داند، زیرا آنچه غیر علم است به علم شناخته میشود. و بعقیده ٔ وی اگر بخواهیم علم را تعریف کنیم دور محال لازم می آید. وی گوید هر کس به ضرورت و وجدان به وجود خود عالم است، و علم هر کس به وجود خود علم خاص بدیهی است، و بداهت خاص مستلزم بداهت عام است. اما کسانی که علم را قابل تعریف میدانند، برای آن تعاریف مختلف کرده اند.
متکلمان علم را از صفتی میدانند که موجب تمییز اشیاء از یکدیگر میشود، و بعقیده ٔ آنان علم واجب الوجود عبارت از صفتی ازلی است که تعلق آن به امور، موجب انکشاف میشود، و بعبارت دیگر موجب کشف حقایق است و بلکه عین اشیاء است. اما در نزد حکمای مشاء علم شامل شک و وهم و یقین میشود. آنان گویند که علم عبارت از ادراک مطلق یا حصول صور اشیاء نزد عقل است، و آن اعم است از صور یقینی یا وهمی و شکی، در حالی که علم در نظر متکلمان فقط شامل یقینیات است.
برخی از حکما را عقیده بر آن است که علم عبارت از صور حاصله از اشیاء نزد عقل است، چه آنکه نفس معلوم باشد که علم حضوری است، و یا بواسطه ٔ معلوم باشد که علم حصولی است، خواه یقینی باشد یا وهمی و شکی و خواه علم به کنه باشد یا به وجه.
میر سیدشریف آرد که علم در لغت بمعنای دانستن است و بر دو قسم میباشد: علم قدیم و علم حادث. علم قدیم همان علم قائم به ذات است و شباهتی به علوم حادث ندارد و خاص ذات باری تعالی است. علم حادث یا محدث هم یابدیهی است یا اکتسابی و نظری.
ارسطو بحث از علم را مقدم برسایر مباحث قرار داده و چنین آغاز کرده است که علم انسان از چه راه و به چه نحو حاصل میگردد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ص 205 و 212، از دستور العلماءج 2 ص 339 و 345 و اسفار ج 1 ص 273 و تعریفات سیدشریف ص 104). و نیز رجوع به ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2 شود.
- علم اجمالی، علم به اشیاء را در مقام اجمال، علم اجمالی مینامند. قطب الدین گوید علم یا تفصیلی است یا اجمالی. علم تفصیلی آنست که اشیاء را بداند، متمایز در عقل و منفصل بعضی از بعضی. و اما اجمالی مانند آنست که کسی مسأله ای را میدانست و بعد از آن غافل شد. و آنگاه که او را درباره ٔ آن مسأله سؤال کنند، جواب در ذهن وی حاضر میشود. و این جواب به قوه ٔ محض نیست زیرا نزد وی حالتی بسیط وجود دارد که مبداء تفاصیل آن معلومات است. پس آن علم از نظری به فعل باشد و از وجهی به قوت. فلاسفه درباب علم حق تعالی گویند چون علم خدای متعال به ذات خود، عین وجود نظام جملی جهان است، از این جهت علم خدا به ذات خود، علم به کلیات بوده، و بواسطه ٔ کلیات علم به جزئیات موجودات یعنی موجودات جزئی هم هست. زیرا ذات حق علت العلل تمام کائنات است، و بالنتیجه از آن جهت که مستقیماً عالم به ذات خود میباشد، علم او نسبت به موجودات اجمالی است. و در عین حال علم اوست که سبب تکوین تمام موجودات جهان است. پس علم تفصیلی بمعنای کون و وجود موجودات هم هست. و همین است معنای گفتار فلاسفه که میگویند علم خدا به اشیاء، علم اجمالی است در عین کشف تفصیلی. اشراقیان گویند که علم حق به اشیاء به نحو اضافه ٔ اشراقی است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 36 و 46 و 52 و درهالتاج بخش 3 ص 87 و شرح قیصری بر فصوص ص 15).
- علم أدنی ̍، علمی است که در آن بحث از اموری میشود که هم در وجود خارجی و هم در وجود ذهنی محتاج به ماده اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم الهی، علمی است که در آن بحث از احوال و صفات و آثار موجوداتی میشود که در وجود احتیاجی به ماده نداشته باشند. و آن را علم اعلی و فلسفه ٔ اولی و علم کلی هم مینامند. و میتوان گفت که موضوع علم الهی بمعنای اعم، موجود مطلق و مطلق الوجود است. و موضوع علم الهی بمعنای اخص، اموری است که در وجود احتیاجی به ماده نداشته باشند. مانند بحث از ذات و صفات و اسماء حق تعالی. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 18).
- علم انفعالی، علمی است که مستفاد از خارج باشد. رجوع به علم فعلی شود. (ازفرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم أوسط، علمی است که از اموری بحث میکند که در وجود خارج احتیاج به ماده دارند، و در وجود عقلی احتیاجی به ماده ندارند، و آن بحث از ریاضیات است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از شفا ج 2 ص 273).
- علم بالذات، علم به موجودات خارجی عبارتست از حصول و مثول صور آنها نزد عقل. و علم به آن صور، علم بالذات است.
درباب علم حق به اشیاء، شیخ الرئیس گوید که علم او بالذات است، یعنی به حضور ذات خود نزد خود اوست. پس علم و عالم ومعلوم یکی هستند در عین وعدت و بساطت. اما در مورد علم مفارقات و مجردات اختلافی نیست که نحوه ٔ علم آنهابه ذات خود، نحوه ٔ اتحاد است. یعنی عاقل و معقول، وعالم و معلوم یکی است. آنچه مورد بحث و اختلاف فلاسفه است، اتحاد عاقل و معقول در غیر علم مجردات است به ذات خود، که ملاصدرا آن را ثابت کرده است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 39).
- علم برهان، مراد همان علم منطق است که طریقه ٔ استدلال و برهان را می آموزد.
- علم بسیط،عبارت از ادراک شی ٔ است با غفلت از آن ادراک و با غفلت از تصدیق به اینکه مُدرک چیست. در مقابل علم مرکب. علم بسیط بر علم خدا هم اطلاق شده است از آن جهت که محل ارتسام صور مختلف نیست، بلکه به خود مبداء و منشاء فیضان صور است و عین ذات اوست. و همانطور که ذات او از هر جهت بسیطالحقیقه است، علم او هم که عین ذات اوست علم بسیط است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم جزئی، مراد از آن گاه علم طبیعی است در مقابل علم کلی که علم الهی است و گاه نیز بر تصورات و مفاهیم جزئی، علم جزئی اطلاق میکنند، در مقابل کلیات. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم حصولی، صوری که از اشیاء عینی خارجی در ذهن حاصل میشود، معلوم بالذات هستند (رجوع به ترکیب علم بالذات شود)، و اشیاء خارجی و عینی که محکی عنه آن صور هستند، معلوم بالعرض اند. و نحوه ٔ علم به اشیاء را که بواسطه ٔ حصول صورتی از معلوم عینی حاصل شود، علم حصولی نامند، و آن را علم انطباعی نیز گویند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم حضوری، علم مجردات را به ذات خود، علم حضوری نامند. و گاه صور علمی در صورتی که عین امر خارجی باشند، و معلوم بعینه و نفسه و بذاته نزد مُدرک حاضر باشد، آن را علم حضوری می نامند.
علم حضوری بر دو قسم است: یکی علم عالم به ذات خود مانند علم مجردات به ذات خود، و دیگری علم علت به معلولات خود، که به نفس حضور معلولات نزد علت است. زیرا علت در مرتبه ٔ علیت واجد جمیع کمالات و مراتب و وجودات معلولات خودمی باشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از شرح منظومه ص 137 و دستور العلماء ج 2 ص 348 و تعریفات سید شریف ص 104).
- علم طبیعی، علمی است که بحث از جسم میکند از آن جهت که معروض حرکت وسکون است. به عبارت دیگر بحث از اجسام را از آن جهت که در معرض کون و فساد و سکون و حرکت اند، علم طبیعی نامند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- علم فعلی، علمی است که وجود خارجی، مستفاد از آن باشد. در مقابل علم انفعالی که مستفاد از خارج است. میر سیدشریف گوید علم فعلی علمی است که از غیر گرفته نشده باشد. و علم انفعالی به عکس آن میباشد.
صاحب دستورالعلما آرد: علم فعلی علمی است که وجود خارجی مستفاد از آن باشد. و علم انفعالی به عکس آن باشد. ملاصدرا گوید علم حق تعالی به ذات خود، علم فعلی است. وعلم انفعالی مانند علم انسان است به اشیائی که به ارتسام آنها در نفس حاصل میشود. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی، از اسفار ج 3 ص 39 و تعریفات ص 104 و دستورالعلماء ج 2 ص 369).
- علم مرکب، عبارت از ادراک و شعور با ادراک است، یعنی با علم به مُدرک. در مقابل علم بسیط که عبارت از ادراک شی ٔ است با غفلت از آن ادراک. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).

علم. [ع َ] (ع مص) چیره شدن در نبرد. معالمه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || نشان کردن. || شکافتن لب و امثال آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) آفرینش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || آنچه در احاطه ٔ آسمان است. (منتهی الارب) (آنندراج). عالَم. (اقرب الموارد). || آنچه بدان بر چیزی راه یابند. (ناظم الاطباء).

علم. [ع َ ل َ] (ع مص) کفیده لب گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شکافته شدن لب بالا، یا یکی از دو طرف آن. (از اقرب الموارد). || (اِمص) شکافتگی در لب بالایین و یا در یکی از دو طرف آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) لب شکری. || (اِ) حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || منار. (ذیل اقرب الموارد). || کوه، یا کوه دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، أعلام، عِلام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || نشان لشکر. (ناظم الاطباء). || پرچم. (منتهی الارب). آنچه به سر نیزه بندند. (از اقرب الموارد). رجوع به پرچم شود. || درفش. (منتهی الارب). رایه. (اقرب الموارد). بیرق. این لفظ از دو کلمه ٔ عبرانی ترجمه شده است، یکی «نس » که بمعنی چوبی است که بر زیر آن مشعلی باشد، و دیگری «دجل » است که بمعنی علم یا بیرق میباشد که از قماش ترتیب یافته صورت بر آن نگارند. بعضی از علمای یهود گویند که بر علم بنی یهودا صورت شیر، بر علم بنی رأوبین صورت مرد، و بر علم بنی افرائیم صورت گاو، و بر علم دان صورت کرکس منقوش بود. (از قاموس مقدس ص 618). امیر فرمود تا خلعت احمد راست کردند طبل و علم و کوس و آنچه به آن رود که سالاران را دهند. (تاریخ بیهقی ص 270).
- علم افکندن، کنایه از عاجز شدن و گریختن و شکست خوردن. (آنندراج). و رجوع به علم انداختن شود.
- علم انداختن، سپر انداختن. عاجز شدن. رو گرداندن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان).
- || غافل شدن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- علم بر بام زدن، فاش کردن امری را:
چون بپوشیم راز کآوردیم
طبل در کوچه وعلم بر بام.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).
- علم برپا شدن، فعل لازم از علم برپاکردن است، که مراد علم زدن است. (از آنندراج).
- علم بزرگ، علمی که نشانه ٔ تمام لشکریان بود: حجاج و طارق بن عمرو با معظم لشکر بر مروه بایستاد و علم بزرگ را آنجای بداشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188).
- علم به خون تازه کردن. رجوع به علم به خون چرب کردن شود:
علم به خون مسیحا و خضر تازه کند
چو از نیام کشد تیغ حسن بی باکش.
صائب (از آنندراج).
- علم چرب کردن (به خون چرب کردن)، در هنگام صف آرائی سبقت کرده یک دوئی را از لشکر غنیم به دست آوردن، و در پای علم خود گردن زده از خون او علم چرب کردن. این را شگون ظفر دانند. (آنندراج):
به خون خویش علم چرب کرده ایم چو شمع
که خود نخست ز خصمان به خود اسیر شدیم.
محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج).
نیست در دامن این دشت شکاری صائب
که علم چرب کند آه سحرگاهی ما.
صائب (از آنندراج).
- علم روز، صبح. (ناظم الاطباء).
- || آفتاب. (ناظم الاطباء).
- علمهای روز، صبح صادق. (از برهان).
- || صبح کاذب. (از برهان).
- || ستاره ٔ صبح. (از برهان).
- || آفتاب. (برهان).
- علم زدن، کنایه از نصب کردن علم است. (آنندراج):
علم بر فلک زن که عالم تو راست
به دولت درآویز کآن هم تو راست.
نظامی (از آنندراج).
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم درِ امّیدواران زد.
حافظ (از آنندراج).
- علم سیاه، علمی است که تا قبل از زمان مأمون در لشکر اسلام متداول بود: پس از آن آشکارا گردید کار رضا (ع) و مأمون وی را ولیعهد کرد و علمهای سیاه برانداخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137).
- علم صبح، روشنایی صبح صادق. (ناظم الاطباء). روشنایی صبح دوم. (از برهان قاطع) (از آنندراج).
- || روشنایی صبح کاذب. (ناظم الاطباء). روشنایی صبح اول. (از برهان) (از آنندراج).
- علم کائنات، کنایه از آسمان. (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- علم کاویان، درفش کاویان:
کوت فریدون و کجا کیقباد
کوت خجسته علم کاویان ؟
ناصرخسرو.
رجوع به «ماده ٔ درفش کاویان » شود.
- علم کشیدن، از غلاف بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از نصب کردن علم است. (آنندراج):
آنکه علم بر سر مغرب کشید
پایش ازین پایه به منصب رسید.
میرخسرو (از آنندراج).
- علم معکوس، رنگارنگ و صاحب رنگهای مختلف. (ناظم الاطباء).
- علم همایون، درفش پادشاهی. (ناظم الاطباء).
- میر علم، حاکم ناحیه ٔ کوچک. (ناظم الاطباء).
|| نخل. چوب بسیار بلند، همانند درخت تبریزی متوسط که در تعزیه خوانی پیشاپیش دسته ها برند، و بر سر آن گاه شکل پنجه ای از فلز باشد، وگاه پارچه ٔ سیاه بر آن پوشانند.
- علم باز،مردی که علم را در تکایا بر پیشانی و زنخ و دندان نگاه میداشت.
- علم بازی، جماعتی اند که در معرکه و هنگامه علم بازی کنند، و آن چنانست که علمهای گران بر دوش کشیده به زور و قوت بازو بهوا اندازند و نگذارند که بر زمین رسد. (آنندراج):
بر خاک عاشقان نه شگفت است شاخ گل
گلگل ز خون کشته علمهای تربت است.
خواجه آصفی (از آنندراج).
- علم عید، علمی که روز عید، علم بازان بدان بازی کنند. (آنندراج):
هر طرف سروقدان چون علم عیدروان
جای درعیدگه آن سر کو می طلبند.
کمال خجندی (از آنندراج).
- علم ماتم، علمی که پیشاپیش تابوت برند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- علم مرده، علمی که پیش پیش تابوت برند. رجوع به علم ماتم شود. (آنندراج):
گذشتن از جهان گر خسروی نیست
علم پس پیش پیش مردگان چیست.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- زیر علم کسی سینه زدن، از او حمایت کردن. بدو تعلق خاطر و دلبستگی داشتن.
|| (ص) مشهور و معروف. (ناظم الاطباء). انگشت نما. نامی:
هم برادی عَلَمی و هم به مردی علمی
هم به حرّی سمری، هم به کریمی سمری.
فرخی.
خواجه بوطاهر، ای سپهر کرم
کرمت درجهان چو عِلم عَلَم.
مسعودسعد.
چون تو در عالم نیامد صاحبی با داد و دین
گشته ای از داد و دین اندر همه عالم علم.
مسعودسعد.
|| (اِ) مهتر قوم. || نشان جامه و نگار و روگاه آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نقش و نگار: از وی [دامغان] دستارهای شراب خیزد با علمهای نیکو. (حدود العالم).
کرد رخ آفتاب زرد قواره نهان
بر فلک از ماه نو شد ره سیمین علم.
خاقانی.
- علم آستین، طراز آستین. (آنندراج):
پیرایه ٔ گلو بود از دست دوست تیغ
وآن خون کزو چکد علم آستین بود.
میرخسرو (از آنندراج).
|| (اصطلاح اکسیریان) زرنیخ. (مخزن الادویه). رجوع به زرنیخ شود. || نامی که شخص بدان معروف باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء):
نیست اینها بر خدا اسم علم
که سیه، کافور دارد نام هم.
مولوی.
|| (اصطلاح دستور زبان) علم یا اسم خاص، آن است که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند، مانند حسن، اسفندیار، تبریز... رجوع به اسم خاص شود. (از دستور زبان فارسی پنج استاد). || (اصطلاح صرف عربی) اسم علم آن است که دلالت بر یک فرد از بین افراد جنس خود کند، و آن بر دو قسم است: 1- علم مفرد، مانند سلیم. 2- علم مرکب، که خودبر سه قسم است: مرکب اضافی مانند «عبداﷲ»، مرکب مزجی مانند «بیت لحم »، مرکب اسنادی مانند «تأبط شرّاً».
و از جهت دیگر، اسم علم بر دو قسم میشود: 1- کنیه، و آن اسمی است که با «أب » یا «أم » شروع شود، مانند أبویوسف و أم عامر. 2- لقب، و آن اسمی است که متضمن معنای مدح یا ذم باشد، مانند «رشید» که لقب هارون خلیفه ٔ عباسی است.
- علم جنس، علمی است که بر تمام یک جنس اطلاق میشود، مانند «اسامه» برای اسد، و «ثعاله» برای روباه.

علم. [ع َ ل َ] (اِخ) کوه فردیست در مشرق حاجر و موسوم به أبان است و دارای نخل و وادی است. (از معجم البلدان).

علم. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 21 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه.منطقه ایست جلگه ای و سردسیر و مالاریایی. 300 تن سکنه دارد. آب آن از رود تیمورسوری تأمین میشود. محصولات آن غلات و لبنیات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو میباشد. ساکنان آن از طایفه ٔ کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ معین

علم

(مص م.) دانستن، یقین داشتن، (اِمص.) دانش، آگاهی، جمع علوم. [خوانش: (ع ِ لْ) [ع.]]

نشانه، نشان، پرچم، رایت، بزرگ و مهتر قوم، نامی، مشهور، نقش ونگار جامه، صلیب مانندی از فلز با تزئینات خاص که ماه محرم هنگام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند. [خوانش: (عَ لَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

علم

دانستن، یقین کردن،
یقین،
(اسم) معرفت، دانش،
* علم ازلی: علم الهی، علم غیب،
* علم اسفل: [قدیمی] حکمتِ طبیعی،
* علم اوسط: علم ریاضی،
* علم بیان: [قدیمی] علمی که به‌وسیلۀ آن می‌توان فهمید کدام‌یک از طرق تعبیر واضح‌تر و برای ادای مقصود مناسب‌تر است. به عبارت دیگر علمی که شناخته می‌شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف، و آن شامل سه باب است: باب اول در تشبیه. باب دوم در مجاز و استعاره. باب سوم در کنایه،
* علم حروف: علمی که از خواص و تٲثیر حروف به‌طور مفرد یا مرکب بحث می‌کند و موضوع آن حروف هجا است، علم سیمیا،
* علم (حکمت) الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب‌الوجود بحث می‌کند،
* علم غیب: علم بر امور پنهانی، غیب‌دانی: حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا (سعدی۲: ۳۰۳)،
* علم‌ لاهوت: علمی که دربارۀ عقاید متعلق به ‌خداوند و خداشناسی بحث می‌کند،
* علم لدنی (لدن): [مقابلِ علم مکتسب] علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، دانش ذاتی، علم‌ من‌لدن،

رایت، پرچم، بیرق،
نشان، نشانه،
(ادبی) نامی که شخص به آن معروف باشد، اسم خاص،
مهتر، بزرگ‌تر قوم،
پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می‌شود،
[قدیمی] نقش‌ونگار جامه،
* علم به خون تازه (چرب) کردن: عَلَم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ،
* علم‌ روز: [مجاز] صبح، آفتاب،
* علم ‌شدن: (مصدر لازم) [مجاز] مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن: هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی: ۱۵۶)،
* علم‌ صبح: [مجاز] روشنایی صبح،
* علم ‌کردن: (مصدر متعدی)
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،
[مجاز] ساختن، برپا کردن: در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود،
[عامیانه، مجاز] آماده کردن،
[مجاز] تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی،
[مجاز] مطرح کردن، به وجود آوردن: برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده‌اند،
[مجاز] پهن کردن، چیدن: بساطش را علم کرد،

حل جدول

علم

دانش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

علم

دانش

فارسی به انگلیسی

علم‌

Banner, Ensign, Erudition, Flag, Ics _, Learning, Letters, Pennon, Scholarship, Science, Standard, Streamer

فارسی به ترکی

علم‬

bilim, ilim

فارسی به عربی

علم

رایه، علم، إِحَاطَه

تعبیر خواب

علم

دیدن علم به خواب بر چهار وجه است. اول: مهتری. دوم: سفر. سوم: جاه و بزرگی. چهارم - امام جعفر صادق علیه السلام

علم به خواب، دلیل سفر است. اگر بیند پادشاه علمی به وی داد، دلیل جاه و بزرگی بود. خاصه علم را سفید یا سبز بیند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند علمی سفید و بزرگ داشت، دلیل که با توانگری صحبت دارد و از وی منفعت یابد. اگر بیند علمی سیاه داشت، دلیل که قاضی یا خطیب گردد. - جابر مغربی

: دیدن عاج در خواب، دلیل مال بود از پادشاه. اگر در خواب بیند که عاج داشت، دلیل است از پادشاه منفعت بیند. اگر که عاج از وی ضایع شد، دلیل است که مالش تلف گردد. جابرمغربی گوید: اگر کسی درخواب بیند که عاج در صندوق داشت. دلیل که خویشان و نزدیکان او از یکی از کسان پادشاه زن خواهد اگر بیند که دوات عاج داشت، دلیل که پادشاه کنیزکی به وی بخشد که از وی عز و جاه یابد و هر چند که عاج را در خواب سفیدتر بیند، دلیل است که مال او بیشتر باشد - محمد بن سیرین

عربی به فارسی

علم

تعلیم دادن (اصول دین) از راه پرسش , از راه پرسش یاد دادن , اموختن , تعلیم دادن , درس دادن , مشق دادن , معلمی یا تدریس کردن

پرچم , بیرق , علم , دم انبوه وپشمالوی سگ , زنبق , برگ شمشیری , سنگ فرش , جاده سنگ فرش , پرچم دار کردن , پرچم زدن به , باپرچم علا مت دادن , سنگفرش کردن , پایین افتادن , سست شدن , از پا افتادن , پژمرده کردن , علوم , دانش

فرهنگ فارسی هوشیار

علم

آنچه بدان بر چیزی راه یابند، دانش و معرفت پرچم، نشانه و نامی که شخص به آن معروف باشد

فرهنگ فارسی آزاد

علم

عَلَم، پرچم- درفش- رایت- نشان و علامت و اثر- نشانه و علامت راه- مِهتر و بزرگ قوم اسم خاص- کوه- مناره (جمع:اَعْلام)،

عِلْم، (عَلِمَ-یَعْلَمُ) دانستن و شناختن- درک حقیقت اشیاء را نمودن- پی بردن،

فارسی به ایتالیایی

علم

scienza

فارسی به آلمانی

علم

Fahne (f), Nachlassen, Wissenschaf (f) t

معادل ابجد

علم

140

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری