معنی عنقریب
لغت نامه دهخدا
عنقریب. [ع َ ق َ] (ع ق مرکب) عن قریب. مرکب ازعن + قریب. بزودی. بهمین زودی. بهمین نزدیکی. زود. زود باشد که. در این نزدیکی. تا نه دیر:
به اعتماد وفا نقد عمر صرف مکن
که عنقریب تو بی زر شوی و او بیزار.
سعدی.
که سالوک این منزلم عنقریب
بد از نیک نادر شناسد غریب.
سعدی.
تبه گردد آن مملکت عنقریب
کز او خاطرآزرده گردد غریب.
سعدی.
عنقریب بود که آن سرای و خانه بر سر خداوندش فرودآید و خراب گردد. (تاریخ قم ص 148).
این چنین پرده برانداز که او را دیدم
عنقریب است که رسوای جهانم دارد.
میرزا محمدقلی میلی (از آنندراج).
حل جدول
بزودی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بزودی
فارسی به انگلیسی
Soon
فارسی به عربی
فی الوقت الحاضر، قریبا
فرهنگ فارسی هوشیار
بهمین زودی، بهمین نزدیکی، بزودی
فرهنگ فارسی آزاد
عَنْقَرِیْب، بزودی- زود باشد که،
فارسی به آلمانی
Bald sowie rasch, Bald, Demnächst, Gleich, Nächstens, Sobald
معادل ابجد
432