معنی عکاس
لغت نامه دهخدا
عکاس. [ع ِ] (ع مص) ناصیه ٔ یکدیگر را گرفتن. || قلب کردن و معکوس کردن سخن. (از اقرب الموارد). معاکسه. و رجوع به معاکسه شود.
عکاس. [ع ِ] (ع اِ) رسن که بدان دست شتر با مهار بندند تا رام گردد. (منتهی الارب). عکاس البعیر؛ ریسمانی است که در «خطم » شتر تا «رسغ» دست او بندند تا رام گردد. (از اقرب الموارد). در مثل گویند «دون هذا الامرعکاس و مکاس »یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر گرفتن است، یاآن از اتباع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
عکاس. [ع َک ْ کا] (اِ ع، ص، اِ) کسی که عکاسی میکند و عکس می اندازد. (ناظم الاطباء). آنکه شغلش عکس برداری است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عکس شود.
فرهنگ معین
(عَ کّ) [ع.] (اِ. ص.) آن که شغلش عکس برداری است.
فرهنگ عمید
کسی که عکس برمیدارد، آنکه پیشهاش عکاسی است،
حل جدول
فوتوگراف
فرهنگ واژههای فارسی سره
فرتورگر
فارسی به انگلیسی
Photographer
فارسی به عربی
مصور
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه شغلش عکسبرداری میباشد
فارسی به ایتالیایی
fotografo
فارسی به آلمانی
Fotograf (m)
معادل ابجد
151