معنی فاخته
لغت نامه دهخدا
فاخته. [ت َ / ت ِ] (اِ) مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه. آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج). قمری. کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل. (منتهی الارب). هاکس گوید: از کبوتر کوچکتر و نشانها و علامتهای او با کبوتر تباین تام دارد. صدایش نرم و حزن انگیز است. چشمانش شیرین و خوش نگاه است. امانت و بیگناهی آن لایق تقدیم و هدیه ٔ حضور خداوندش نموده است. (قاموس کتاب مقدس). آن را فالنجه، ورشان، کالنجه و کرچفوس نیز نامند:
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه ٔ خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی.
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازدطنبور بساز.
منوچهری.
فاخته راست بکردار یکی لعبگر است
درفکنده به گلو حلقه ٔ مشکین رسنا.
منوچهری.
تافاخته مهری تو و طاوس کرشمه
عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر.
امیرمعزی.
فاخته مهری نباید در تو دل بستن که تو
هر زمان جفت دگر خواهی و یار دیگری.
لامعی.
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کُنگُره اش فاخته ای
بنشسته و می گفت که: کوکوکوکو؟
خیام.
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند و کوکوگوی
فاخته غایب است گوید: کو
تو اگر حاضری چه گویی ؟ هو!
سنایی.
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشدبیوفایی کردنت.
عطار.
صفیرصلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمه ٔ هزارآوا.
خاقانی.
فاخته گفت آه من کِلّه ٔ خضرا بسوخت
صاحب این بار کو؟ ورنه بسوزم حجاب.
خاقانی.
فاخته در بزم باغ گویی خاقانی است
در سر هر شاخ سرو شعرسرای آمده ست.
خاقانی.
هر فاخته بر سر چناری
در زمزمه ٔ حدیث یاری.
نظامی.
با همه جلوه ٔ طاوس وخرامیدن کبک
عیبت آن است که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی (خواتیم).
جمع فاخته در عربی فواخت و در پارسی فاختگان است:
بر سر سرو بانگ فاختگان
چون طرب رود دلنواختگان.
نظامی.
- امثال:
به یک گز دو فاخته زدن، با یک کار دو مقصود انجام دادن. یک تیر و دو نشان.
ترکیب ها:
- فاخته گون. فاخته طوق. فاخته مهر. رجوع به این ترکیبات شود.
فاخته. [ت َ / ت ِ] (اِ) نام اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی، و آن را فاخته ضرب هم خوانند. (برهان). نام ضربی از موسیقی و نوعی از نواختن ساز:
بلبل از اوراق گل کرده درست
منطق الطیر و اصول فاخته.
ژاله (از آنندراج).
آن را به انواع گوناگون ِ فاخته ٔ ثقیل، فاخته ٔ صغیر و فاخته ٔ کبیر تقسیم کنند. رجوع به اصول فاخته شود.
فرهنگ معین
(خْ تِ) [ع. فاخته] (اِ.) کوکو، پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که دور گردنش طوقی سیاه دارد.
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) پرندهای خاکیرنگ، کوچکتر از کبوتر، با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج، و سستی اعضا مفید است، کالنجه، کوکو، قمری: آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگه آن شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته و میگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲)،
(موسیقی) [قدیمی] نوعی رعایت ضرب و زمان در موسیقی قدیم: بلبل از اوراقِ گل کرده درست / منطقالطیرِ اصول فاخته (امیرخسرو: ۷۸۴)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
صلصل، طوقی، قمری، کوکو
فارسی به انگلیسی
Turtledove
فارسی به عربی
حمامه، وقواق
نام های ایرانی
دخترانه، پرنده ای از خانواده کبوتر، کوکو
تعبیر خواب
دیدن فاخته به خواب بر سه وجه است. اول: زن. دوم: فرزند. سوم: خادم - امام جعفر صادق علیه السلام
اگر بیند فاخته بر بام خانه او نشست و آواز نمود، دلیل است از غایبی خبر خوش شنود. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
دیدن فاخته درخواب، دلیل زنی بود ناقص دین و بدمهر که با کسی نسازد. اگر بیند که فاخته داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد. اگر بیند فاخته خورد، دلیل که به قدر آن مال یابد. - محمد بن سیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
کوکو کبوک، زبانزدی در خنیای باستانی (اسم) کوکو، اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم فاخته قدیم فاخته ضرب و آنرا با انواع گوناگون: فاخته ثقیل فاخته صغیر و فاخته کبیر تقسیم کنند.
فرهنگ پهلوی
قمری، مرغ خوش آواز
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1086