معنی فاعل

لغت نامه دهخدا

فاعل

فاعل. [ع ِ] (ع ص، اِ) کننده ٔ کار. عمل کننده.ج، فاعلون، فَعَله. (از اقرب الموارد):
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری.
|| (اصطلاح نحو) آنچه فعل یا شبه فعل را به آن نسبت دهند. (تعریفات). نزد نحویان چیزی است که فعل یا شبه فعل را بدان نسبت دهند و پیش از فعل درمی آید زیرا بدان قیام میکند، و مراد از فاعل اسمی حقیقی یا مضمر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1148). هر فعلی به کننده یا به ذاتی باید متعلق باشد که عمل فعل مزبور به او اسناد داده شود، و ذات مذکور را فاعل یا مسندالیه گویند. (دستور زبان فارسی پنج استاد چ دانشگاه ج 1ص 115). || (اصطلاح فلسفه) آنچه از کلمه ٔ فاعل مفهوم و اراده میشود کننده ٔ کار و انجام دهنده ٔ فعلی است که فعل او مقرون به اختیار و اراده اش باشد، و از این جهت است که عنوان فاعلیت در موردی صادق است که ولو یک «آن » هم باشد متلبس به فاعلیت نباشد، و به عبارت دیگر از لحاظ مفهوم عرفی فاعل به کسی گویند که فعلش مقرون به اراده اش باشد. در اصطلاح فلسفه اکثرکلمه ٔ فاعل مرادف با علت آمده است. فلاسفه فاعل را برحسب تقسیم اولیه به دو قسم کرده اند: یکی فاعل مختارو دیگری فاعل موجب. بالجمله کلمه ٔ فاعل در فلسفه مقابل قابل به کار برده شده و بمعنای تأثیرکننده است، چنانکه قابل بمعنی قبول کننده ٔ اثر از فاعل است. ابوالبرکات بغدادی میگوید: فاعل به چیزی گفته میشود که در امری تأثیر کند و تأثیر آن سبب استحاله ٔ متأثرشود. صدرا گوید: فلاسفه ٔ الهی از کلمه ٔ فاعل «مبدء ومفید وجود» را اراده میکنند و فلاسفه ٔ طبیعی «مبدء حرکت » را اراده مینمایند، و آنچه شایسته تر به اسم فاعل است همان معنای اول باشد. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی سجادی صص 223-224).

فرهنگ معین

فاعل

(عِ) [ع.] (اِفا.) انجام دهنده، عمل کننده.

فرهنگ عمید

فاعل

به‌جاآورنده، کُنندۀ کاری،
(اسم) (ادبی) در دستور زبان، کلمه‌ای که انجام فعل به آن نسبت داده می‌شود،
(اسم، صفت) [مقابلِ مفعول] انجام‌دهندۀ عمل جنسی با دیگری،
* فاعل بالجبر: (فلسفه) آن‌که فعل او از روی آگاهی و اختیار است،
* فاعل مختار: [مقابلِ فاعل بالجبر] آن ‌که فعل او از روی آگاهی و اختیار است،

حل جدول

فاعل

کُنا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فاعل

کنا، کننده، کنشگر

مترادف و متضاد زبان فارسی

فاعل

عامل، عملگر، کنا، کنشگر، کننده، تاثیرگذار،
(متضاد) تاثیرپذیر، قابل، مفعول

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

فاعل

عامل

فرهنگ فارسی هوشیار

فاعل

کننده کار، عمل کننده

فرهنگ فارسی آزاد

فاعل

فاعِل، عامِل، کارگر ساختمانی و بنائی، کننده و انجام دهنده کاری (جمع: فَعَلَه)،

فارسی به آلمانی

فاعل

Faktor [noun]

معادل ابجد

فاعل

181

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری