معنی فاق
لغت نامه دهخدا
فاق. (ع اِ) کاسه ٔ پر از طعام. || روغن زیتون پخته. || دشت هموار. || مرغی است آبی درازگردن. (منتهی الارب). طائری طویل العنق. (فهرست مخزن الادویه). || (ص) مرد درازبالای برهم و مضطرب اندام. (از منتهی الارب).
فاق. (اِ) شکاف قلم و شکاف ریش بلند. (یادداشت بخط مؤلف). هر یک از دو قسمت جداشده از یکدیگر قلم و ریش و امثال آن. در تداول عام، خط یا شکاف موی سررا نیز گویند، و در این معنی محرّف فرق است. (فرهنگ نظام): ریش دوفاق، قلم دوفاق. (یادداشت بخط مؤلف). || نام قسمی از پارچه ٔ ابریشمی، و در این معنی یک لفظ اروپایی است. (فرهنگ نظام). نوعی تافته. (یادداشت بخط مؤلف). در اروپایی بودن «فاق » بهمین صورت تردید باید کرد، مگر آنکه صورت مشابهی باشد. || معرب فاژ است که باز کردن دهان باشد. (از لغات محلی شوشتر، خطی). رجوع به فاژ و فاژه شود.
فاق. (ترکی، اِ) سوفار تیر. (از چراغ هدایت). و آنچه از استادان فن تیراندازی مسموع شده این است که فاق ریسمان خامی است که در وسط چله ٔ کمان به عرض یک انگشت پیچند تا سوفار برآن بند کرده و زه بکشند. (آنندراج) (فرهنگ نظام).
فرهنگ معین
شکاف میانِ قلم، شکاف میان ریش بلند، سوفار، بخش انتهایی تیر، وسط چله کمان.5- طول شلوار از خشتک تا کمر. [خوانش: (اِ.)]
کاسه پر از طعام، روغن زیتون پخته، دشت هموار. [خوانش: [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
شکاف: فاق قلم،
در خیاطی، فاصلۀ خشتک شلوار تا کمر،
[قدیمی] وسط چلۀ کمان، سوفار،
نوعی پارچۀ تافته،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترک، چاک، شکاف، دشت، هامون
فارسی به انگلیسی
Fissure, Split
فرهنگ فارسی هوشیار
شکاف سر قلم
فرهنگ فارسی آزاد
فاق، صحراء، به فَوق نیز مراجعه شود،
معادل ابجد
181