معنی فتور
لغت نامه دهخدا
فتور. [] (یونانی، اِ) سمک. (فهرست مخزن الادویه). فتره. رجوع به فتره شود.
فتور. [ف ُ] (اِخ) مسقطالرأس بلعام است که بر نهر فرات واقع بود. (قاموس کتاب مقدس).
فتور. [ف ُ] (ع مص) آرمیدن آب سپس جوشش. (منتهی الارب). آرمیدن حرارت آب. (اقرب الموارد). رجوع به فتر و فاتر شود. || آرام شدن پس از تندی، و نرم شدن بعد از سختی. (اقرب الموارد). سستی آوردن بعدِ درشتی. (منتهی الارب). || سست و نرم گردیدن بندها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پیمودن چیزی را از میان دو انگشت سبابه و ابهام. (منتهی الارب). || (اِمص) انکسار. (بحر الجواهر). || سستی. ضعف. (یادداشت بخط مؤلف):
در زمانه گر فتوری هست در کار من است
ورنه بس محکم نهادی ملک و ملت را اساس.
ظهیر فاریابی.
آنگهم از خود بران تا شهر دور
تا دراندازم در ایشان صد فتور.
مولوی.
روی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنه ست و فتور ای صنم.
سعدی.
فتور کردن
فتور کردن. [ف ُ ک َ دَ] (مص مرکب) در تداول زنان، غلو کردن و سخت از اندازه گذشتن. (یادداشت بخط مؤلف). زیاده روی و مبالغه.
شور و فتور
شور و فتور. [رُ ف ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) حدت و شدت، و کلمه ٔ فتور در این جا عربی نیست. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
(مص ل.) آرام شدن، سست شدن، آرام شدن پس از تندی و سختی، (اِمص.) بی حا لی، ضعف، کندی، آرامی. [خوانش: (فُ) [ع.]]
فرهنگ فارسی آزاد
فُتُور، ضعف و سستی، قصور، انکسار، کوتاهی در عمل، به کنایه: سستی در عهد و پیمان شکنی و نقض میثاق،
فُتُور، (فَتَرَ، یَفتُرُ و یَفتِرُ) آرام و خفیف شدن، از شدت و حدّت افتادن، سست و شدن، کم شدن درجه حرارت، سستی و قصور کردن،
فارسی به آلمانی
Schwa.che [noun]
فرهنگ عمید
سستی و بیحالی،
[قدیمی] کمبود، نقصان،
[قدیمی] کوتاهی،
حل جدول
سستی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیحالی، سستی، ضعف، وهن، آرامی، کندی، کوتاهی
فارسی به عربی
احباط، اعیاء، ضعف
گویش مازندرانی
نوعی بیماری گاو که زیر گلویش متورم شود، سستی، نوعی نفرین...
فرهنگ فارسی هوشیار
سستی اکاری سبک، کندی، آرمیدن پس از جوشش، نرمی پس از سختی (مصدر) آرمیدن آب بعد از جوشش، آرام شدن پس از تندی نرم شدن بعد از سختی، سست شدن، (اسم) سستی ضعف، کندی آرامی.
معادل ابجد
686