معنی فخر کردن

لغت نامه دهخدا

فخر کردن

فخر کردن. [ف َ ک َ دَ] (مص مرکب) نازیدن. بالیدن. (یادداشت بخط مؤلف):
عملت کو، به عمل فخر کن ایرا که خدای
با تو ازبهر عمل کرده در این وعده ثواب.
ناصرخسرو.
غایت کام و دولت است آنکه به خدمتت رسید
بنده میان بندگان فخر کند به چاکری.
سعدی.
رجوع به فخر شود.


فخر

فخر. [ف َ] (اِخ) (امام...) رجوع به فخر رازی شود.

فخر. [ف َ خ َ] (ع مص) ننگ داشتن. (منتهی الارب). انف. (اقرب الموارد).

فخر.[ف َ] (ع مص) چیره شدن بر کسی در مفاخرت. || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن. (منتهی الارب). مباهات. بالیدن. فخار. فخاره. افتخار. (یادداشت بخط مؤلف). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم چه درباره ٔ خود وچه درباره ٔ پدران خود. (اقرب الموارد):
تن خویش را ازدرِ فخر کن
نشستنگه خویش استخر کن.
فردوسی.
زمین است گنج خدای جهان
همان از زمین است فخر شهان.
اسدی.
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من
به پایگاه وزیری فرونیارم سر.
خاقانی.
|| نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب). فخار. فخاره. رجوع به فخار شود. || افزون داشتن کسی را بر کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فخار. فخاره. رجوع به فخار شود. || بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب). فخار. رجوع به فخار شود. || بزرگی نمودن. (منتهی الارب):
حیدر کز او رسید و ز فخر او
از قیروان به چین خبر خیبر.
ناصرخسرو.
|| افزون شدن. || نیکویی کردن. (منتهی الارب). || تاختن بر مردم با برشمردن نیکی های خود. (تعریفات). || (اِمص) افتخار. شهرت. نازش. بالش. (یادداشت بخط مؤلف).

فخر. [ف َ] (اِخ) (مولانا...) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست:
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازه ٔ ملک عدم است.
(از مجالس النفائس چ حکمت ص 401).


فخر آوردن

فخر آوردن. [ف َ وَ دَ] (مص مرکب) تفاخر کردن. فخر فروختن. مفاخرت کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

فخر کردن

ناییدن (مصدر) نازیدن مفارخت کردن.


فخر آوردن

(مصدر) تفاخر کردن فخر فروختن.

حل جدول

فخر کردن

تفاخر


فخر

بالیدن، مباهات کردن

بالیدن

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

فخر

افتخار، سربلندی،
(اسم) [قدیمی] مایۀ افتخار و نازش: خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲: ۵۰۳)،
[قدیمی] بزرگ‌منشی،
* فخر کردن: (مصدر لازم) اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن،

فرهنگ فارسی آزاد

فخر

فَخر، (فَخَرَ، یَفخَرُ) مباجات کردن، افتخار کردن با اصل و نَسَب یا جمال یا کمال یا علم یا مال و غیره،

فرهنگ معین

فخر

(مص ل.) نازیدن، مباهات کردن، (اِمص.) بزرگ منشی، افتخار. [خوانش: (فَ خْ) [ع.]]

معادل ابجد

فخر کردن

1154

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری