معنی فراوان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(فَ) (ص.) بسیار، زیاد.
فرهنگ عمید
بسیار، زیاد،
[قدیمی] عمیق،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
انبوه، بابرکت، بس، بسیار، بیحد، بیشمار، بینهایت، جزیل، خیلی، زیاد، شایگان، عدیده، کثیر، متراکم، معتنابه، وافر،
(متضاد) کم، نادر
فارسی به انگلیسی
Richly, Affluent, Abundant, Amply, Bounteous, Bumper, Considerable, Copious, Divers, Extensive, Exuberant, Long, Fat, Flush, Myriad, Free, Galore, Generous, Incalculable, Scores, Lavish, Liberal, Lush, Luxuriant, Wide, Much, Multitudinous, Numerous, Plenteous, Plentiful, Plenty, Prodig
فارسی به ترکی
bol
فارسی به عربی
جدا، غنی، کافی، کثیر، متحمس، مسرف، معطاء، مقیه، وفیر، أَثِیث
فرهنگ فارسی هوشیار
وافر، کثیر، بسیار، بحد وفور
فارسی به ایتالیایی
abbondante
فارسی به آلمانی
Geraeumig; umfassend, Reichlich, Sehr
معادل ابجد
338