معنی فرزام

لغت نامه دهخدا

فرزام

فرزام. [ف َ] (ص) لایق. سزاوار. درخور. (برهان). جدیر. (یادداشت به خطمؤلف). فرزان. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
رجوع به فرزان شود.

فرهنگ معین

فرزام

(فَ) (ص.) شایسته، سزاوار.

فرهنگ عمید

فرزام

سزاوار، شایسته، درخور، لایق: مکن ای روی‌نکو، زشتی با عاشق خویش / کز نکورویان زشتی نبُوَد فرزاما (دقیقی: ۹۵)،

حل جدول

فرزام

شایسته و سزاوار

شایسته، سزاوار

نام های ایرانی

فرزام

پسرانه، شایسته و لایق، لایق، درخور، شایسته

فرهنگ فارسی هوشیار

فرزام

لایق، سزاوار، درخور

معادل ابجد

فرزام

328

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری