معنی فرمانروا

فرهنگ عمید

فرمانروا

کسی که امر و فرمانش اجرا شود و از او اطاعت کنند، حاکم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرمانروا

حاکم، حکمران، صاحب‌اختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

فرمانروا

حاکم، لورد

حل جدول

فرمانروا

حاکم،حکمران،فرماندار


حاکم و فرمانروا

حکمران، صاحب اختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی


سرزمینی که زیر سلطه یک فرمانروا باشد

دومینیون

فارسی به انگلیسی

فرمانروا

Lord, Ruler

فرهنگ فارسی هوشیار

فرمانروا

(صفت) کسی که فرمانش نافذ باشد پادشاه نافذ امر.


حکمران

فرمانروا فرمانران ویچارگر (صفت) حاکم والی فرمانروا.


فرمانروائی

فرمانفرمائی، فرمانروا بودن، حکومت، ریاست، فرمانروا شدن

فارسی به آلمانی

فرمانروا

Herrscher (m), Lineal (n), Kriegsherr [noun]

معادل ابجد

فرمانروا

578

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری