معنی فروش

فرهنگ معین

فروش

فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال. [خوانش: (فُ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

فروش

[مقابلِ خرید] عمل فروختن چیزی،
(بن مضارعِ فروختن) = فَروختن
فروشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کاغذفروش، کتاب‌فروش، کلاه‌فروش، میوه‌فروش،

فارسی به انگلیسی

فروش‌

Disposition, Sale, Sales, Trade

فارسی به عربی

فروش

بیع

گویش مازندرانی

فروش

فروش عمل فروختن

فرهنگ فارسی هوشیار

فروش

فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت


خلقان فروش

ژنده فروش کهنه فروش


پلکی فروش

(اسم) خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی.


پلچی فروش

(اسم) خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی.


پلژی فروش

(اسم) خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی.


مقنعه فروش

مکنا فروش (صفت) آنکه مقنعه فروشد روسری فروش.


سیکی فروش

(صفت) آن که سیکی فروشد، شراب فروش می فروش.

فارسی به ایتالیایی

فروش

vendita

spaccio

فارسی به آلمانی

فروش

Ausverkauf (m), Schlußverkauf (m)

لغت نامه دهخدا

فروش

فروش. [ف ُ] (اِمص) فروختن. (آنندراج). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم) فروشنده. (آنندراج). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.
ترکیب ها:
آجیل فروش. آلوفروش. امانت فروش. ارزن فروش. باده فروش. بارفروش. بلورفروش. پیاله فروش. جاروب فروش. جوراب فروش. جوفروش. چرم فروش. خرده فروش. خواربار فروش. دستفروش. دوغ فروش. روزنامه فروش. سبزی فروش. سقطفروش. شیرفروش. شیرینی فروش. صابون فروش. فرش فروش. کاه فروش. گران فروش. گل فروش. مال فروش. میوه فروش. و.... این ترکیبات جداگانه در ذیل لغات ترکیب شونده با کلمه ٔ فروش و یا بصورت مستقل (مدخل) در لغت نامه آمده است. برای توضیح و شواهد آنها به ذیل هر یک از این مدخل ها رجوع شود.
|| نیز به معنی تظاهرکننده و نماینده است و در این معنی هم بصورت مزید مؤخر استعمال شود مانند این ترکیب ها:
- پارسایی فروش، آنکه اظهار پارسایی کند و به تظاهر خود را پرهیزگار نماید:
پلیداعتقادان پاکیزه پوش
فریبنده و پارسائی فروش.
سعدی.
- چربش فروش، چرب زبان. پرگوی. فریبنده:
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ.
نظامی.
|| ازدست دهنده و آنکه چیزی گرانبها را به رایگان از کف دهد. در این معنی نیز بصورت مزید مؤخر آید، چون ترکیب های زیر:
- خودفروش، کسی که از خود سخن به گزاف گوید و خود را ستاید. خودبین. خودستای:
در میان صومعه، سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
- || در تداول امروز، بی شخصیت. آنکه خود و آبروی خود راآسان از کف دهد.
- دین فروش، آنکه به دین پشت پا زند. که دین به دنیا فروشد. که حکم شرع را خوار شمارد بخاطر مال دنیا:
که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش
سیهکار دنیاخر و دین فروش.
سعدی.


مویزاب فروش

مویزاب فروش. [م َ ف ُ] (نف مرکب) فقاعی. (ملخص اللغات). می فروش. باده فروش. مشروب فروش.


شراب فروش

شراب فروش. [ش َ ف ُ] (نف مرکب) خمار. می فروش. باده فروش. نباذ.


بیش فروش

بیش فروش. [ف ُ] (نف مرکب) گرانفروش. (ناظم الاطباء). مقابل ارزان فروش. || پاک فروش. (آنندراج).


پلکی فروش

پلکی فروش. [پ ُ ف ُ] (نف مرکب) مهره فروش. خرّاز. رجوع به پلچی فروش شود.


پلژی فروش

پلژی فروش. [پ ُ ف ُ] (نف مرکب) پلچی فروش. بلژی فروش. صیدلانی. صیدنانی. یعنی پیله ور. (مهذب الاسماء). خراز. خرزی. خرازی. مهره فروش.


سیرابی فروش

سیرابی فروش. [ف ُ] (نف مرکب) شکنبه فروش. کیپافروش.


فروش رفتن

فروش رفتن. [ف ُ رَ ت َ] (مص مرکب) به فروش رسیدن. فروخته شدن. رجوع به فروش شود.

معادل ابجد

فروش

586

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری