معنی فسحت
لغت نامه دهخدا
فسحت. [ف ُ ح َ] (ع اِمص) گشادگی و فراخی مکان. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث): عرصه ٔ عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). ما را اگر فسحت ولایتی هست، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی.
مولوی.
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی.
سعدی.
|| گنجایش. وسعت. (فرهنگ فارسی معین). || گشادگی خاطر. شادمانی: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که... (گلستان سعدی). رجوع به فسحه شود.
فرهنگ معین
گشادگی، فراخی، گنجایش، وسعت. [خوانش: (فُ حَ) [ع. فسحه] (اِمص.)]
فرهنگ عمید
فراخی، گشادگی،
[مجاز] بیحدونهایت بودن، بسیاری،
[مجاز] شادی، مسرت، گشایش خاطر،
[مجاز] مجال، فرصت،
حل جدول
گشادگی و فراخی مکان
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) گشادگی فراخی مکان، گنجایش وسعت.
معادل ابجد
548