معنی فشاردن

لغت نامه دهخدا

فشاردن

فشاردن. [ف ِ دَ] (مص) فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین):
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش.
فردوسی.
فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست.
فردوسی.
تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
|| خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان).

فرهنگ معین

فشاردن

(فِ دَ) (مص م.) نک افشردن.

فرهنگ عمید

فشاردن

افشردن

حل جدول

فشاردن

افشردن

معادل ابجد

فشاردن

635

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری