معنی فطر

لغت نامه دهخدا

فطر

فطر. [ف َ] (ع مص) آفریدن. || شکافتن. (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). || دوشیدن ماده شتر و گوسپند را به سبابه و ابهام یا با کنار انگشتان. (از اقرب الموارد). || شتاب کردن در خمیر و از آن نان فطیر پختن. (ناظم الاطباء). || اختراع و ابتدا و انشاء کردن کار را. || خوردن و آشامیدن روزه دار. (از اقرب الموارد). رجوع به فِطر شود. || (اِ) شکاف. ج، فُطور. (منتهی الارب).

فطر. [ف ِ] (ع مص) گشایش روزه. (منتهی الارب). روزه گشادن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل صوم. (از اقرب الموارد).
- عید فطر، عید روزه گشادن. عید فطر نزد مسلمانان عید پس از روزه ٔ رمضان است. (از اقرب الموارد). جشنی که مسلمانان پس از پایان ماه رمضان در روز اول شوال گیرند:
گفتم کدام عید نه اضحی بود نه فطر
بیرون از این دو عید چه عید است دیگرش.
خاقانی.
- زکات فطر، فطره. فطریه. رجوع به فطره و فطریه شود.
|| (اِ) انگوری که سرهای آن پیدا شود. (از اقرب الموارد). انگور وقتی که سر آن ظاهر گردد. (منتهی الارب).

فطر. [ف ُ] (ع اِ) نباتی است سفید بشکل نصف تخم مرغ که منکوس باشد و بی برگ و گل و ساقش بسیار کوتاه و جوف او مملو از صفایح، و مأکول، او را به فارسی قارچ [خوانند] و فطر و کماءه اسم جنس مأکول و غیرمأکول آنند... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). نوعی ازسماروغ است و این بدترین همه ٔ انواع است و پوست این زهر قاتل باشد و اگر کمتر خورند بیهوش گرداند. (برهان). و بباید دانست که از خوردن فطر که به پارسی سماروغ گویند.... زفان آماس کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). نام گونه ای قارچ که آن را دنبلان گویند و خوراکی است. (فرهنگ فارسی معین). || نام عام قارچهای سمی کلاهک دار است. در اسماء العقار (ذیل نمره ٔ 192) کلمه ٔ فطر مرادف با «کما» ذکر شده، در حالی که کما نام گیاهی از تیره ٔ چتریان است. (فرهنگ فارسی معین).

فطر. [ف ِ] (اِخ) دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، دارای 226 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غلات دیمی، باقلا، ماش و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

فرهنگ معین

فطر

(فِ طْ) [ع.] (مص ل.) باز کردن روزه.

فرهنگ عمید

فطر

گشودن و باز کردن روزه،

حل جدول

فطر

عید روزه داران

عید روزه داران، از اعیاد مسلمانان

عربی به فارسی

فطر

گیاه قارچی , قارچ , سماروغ , بسرعت رویاندن , بسرعت ایجاد کردن , قارچ سمی

فرهنگ فارسی هوشیار

فطر

گشایش روزه، روزه گشادن، عید فطر

فرهنگ فارسی آزاد

فطر

فَطر (فَطَرَ، یَفطُرُ و یَفطِرُ)، شکافتن، ابداع کردن، اختراع کردن، خلق کردن خدا خلق را

فَطر، فِطر، فُطوُر (فَطَرَ، یَفطُرُ و یَفطِرُ) اِفطار کردن، باز کردن روزه، خوردن یا آشامیدن شخص روزه دار،

معادل ابجد

فطر

289

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری