معنی فطرت

لغت نامه دهخدا

فطرت

فطرت. [ف ِ رَ] (ع اِمص) آفرینش. (از منتهی الارب): در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. (کلیله و دمنه). رجوع به فطره شود. || ابداع و اختراع. || (اِ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست. (فرهنگ فارسی معین). خمیره. سرشت. جبلت. (یادداشت مؤلف). سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم. (از منتهی الارب): چنان دید امیرالمؤمنین بفطرت تیز و فکرت شافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی).
قضا فعلست در فطرت، قدر منطق به امر حق
خرد عرشست در حکمت معانی وحی و کرسی آن.
ناصرخسرو.
عقل و فطرت به جوی نستانند
دور دور شکم و دستار است.
صائب.

فرهنگ معین

فطرت

(فِ طْ رَ) [ع. فطره] (اِ.) سرشت، طبیعت، صفت ذاتی.

فرهنگ عمید

فطرت

ویژگی‌های ذاتی، سرشت، طبیعت، نهاد،
(اسم مصدر) [قدیمی] آفرینش، خلقت،

حل جدول

فطرت

منش

ذات

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فطرت

سرشت

مترادف و متضاد زبان فارسی

فطرت

اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، آفرینش، ابداع

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فطرت

قوه الشخصیه، مزاج

فرهنگ فارسی هوشیار

فطرت

آفرینش، خمیره، سرشت

معادل ابجد

فطرت

689

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری