معنی فقدان
لغت نامه دهخدا
فقدان. [ف ِ / ف ُ] (ع مص) گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف):
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است.
خاقانی.
رجوع به فقد شود.
فرهنگ معین
(مص م.) گم کردن، از دست دادن، (مص ل.) گم شدن. [خوانش: (فِ یا فُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
گم کردن، از دست دادن،
گم شدن،
حل جدول
کمبود،نابودی،نبود
فرهنگ واژههای فارسی سره
نبود
کلمات بیگانه به فارسی
نبود
مترادف و متضاد زبان فارسی
درگذشت، کمبود، گمشدگی، عدم، نابودی
فارسی به انگلیسی
Absence, Deprivation, Failure, Lack, Poverty, Scarcity, Want
فارسی به عربی
حاجه، خساره، غرامه، غیاب، قله
عربی به فارسی
گم , مفقود , ناپیدا
فرهنگ فارسی هوشیار
از دست دادن، نبودن
فرهنگ فارسی آزاد
فُقدان، فِقدان، غیر از معانی مصدری، عدم، نبودن، غیاب، گم کردن، گم شدن، از دست دادن،
فارسی به ایتالیایی
perdita
فارسی به آلمانی
Bedarf (m), Benötige, Benötigen, Brauchen, Mangeln [verb], Abwesenheit
معادل ابجد
235