معنی فیش
فارسی به انگلیسی
Card, Whoosh
لغت نامه دهخدا
فیش. [ف َ] (ع اِ) سر نره. (منتهی الارب). رجوع به فَیْشَله شود. || (مص) برجهیدن نر بر ماده و برآمدن بر آن. (منتهی الارب). || افتخار کردن و بزرگ منشی نمودن و پنداشتن درخود چیزی که ندارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
فیش. (فرانسوی، اِ) کاغذ یا مقوایی که مطلبی روی آن یادداشت شود تا بعداً مورد استفاده قرار گیرد. معمولاً فیشها را به ترتیب الفبائی تنظیم کنند و در جعبه های مخصوص (فیشیه) جا دهند. برگه.وریقه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فیشیه شود.
ده فیش
ده فیش. [دِه ْ] (اِخ) دهی است از دهستان بندویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی جنوب باختری جویم. سکنه ٔ آن 685 تن. آب آن از چشمه و چاه تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
برگه
کلمات بیگانه به فارسی
برگه
مترادف و متضاد زبان فارسی
برگ، برگه، کارت، ورقه
فرهنگ معین
کاغذهایی در اندازه های کوچک که مطالب را روی آن می نویسند تا بعداً تنظیم و مرتب کنند، ورقه ای کاغذی یا مقوایی که روی آن مشخصات کتاب را نویسند، ورقه ای کاغذی که اطلاعاتی درباره حقوق یا مالیات یا وجه پرداخت شده در آن ذکر شود، برگه
فرهنگ عمید
برگهای که روی آن مطالبی مینویسند و بعد مرتب میکنند،
برگهای که دریافت و پرداخت پول در آن ثبت میشود،
(برق) قطعهای با روکش پلاستیکی برای اتصال دو مدار یا دستگاه الکتریکی،
فرهنگ فارسی هوشیار
قطعه کاغذ یا مقوا که مطلبی روی آن بنویسند
معادل ابجد
390