معنی قائد
لغت نامه دهخدا
قائد. [ءِ] (ع ص، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش.پیشرو. (منتهی الارب): آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت... قائد الغر المحجلین... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
طعمه میجوئی اوست رائد تو
راه می پوئی اوست قائد تو.
اوحدی.
ج، قُوّاد، قادَه، قُوّد. || سرهنگ. (مهذب الاسماء). سردار فوج. رئیس. امیر لشکر. || بینی کوه. || کوه دراز بر روی زمین. || (اِخ) ستاره ای است، یعنی ستاره ٔ نخست از سه ستاره ٔ بنات النعش صغری. دومی آنها را عناق و نزدیک آن ستاره ٔ صیدق و سُهی است و سومی آنها را حَور خوانند. (منتهی الارب). آنکه بر سر دنباله است ازاین سه (بنات النعش) و از نعش دورتر آن را قائد خوانند. (التفهیم بیرونی).
قائد. [ءِ] (اِخ) ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
فرهنگ عمید
جلودار، پیشوا،
[قدیمی] سردار، فرماندهِ سپاه،
حل جدول
پیشوا
فارسی به انگلیسی
Chief, Leader
نام های ایرانی
پسرانه، رهبر، پیشوا، پیش رو، ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
عربی به فارسی
سروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , ارشد , تخماق , هادی , رسانا , سکان گیر , راننده , رل دار , مدیر
فرهنگ فارسی هوشیار
پیشوا، رهبر، راهبر، پیشرو، عصاکش، جلودار، سردار
فرهنگ فارسی آزاد
قائِد، پیشوا، سردار، فرمانده: لشکر (جمع: قُوّاد، قادَه، قُوَّد جمع الجمع: قادات)،
معادل ابجد
105