معنی قابض
لغت نامه دهخدا
قابض. [ب ِ] (اِخ) خواجه درویش احمد قابض. رجوع به احمد قابض شود.
قابض. [ب ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه).
قابض. [ب ِ] (ع ص) میراننده. || گیرنده. (ناظم الاطباء). به پنجه گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در مشت گیرنده. (ناظم الاطباء). || درآورنده. بیرون کشنده. قابض روح:
قابل انوار عدل، قابض ارواح مال
فتنه ٔ آخر زمان، از کف او مصطلم.
خاقانی.
- قابض ارواح، گیرنده ٔ جانها، عزرائیل.
- قابض جریمه، مأمور اخذ جریمه.
- قابض مالیات، محصّل مالیات. تحصیلدار مالیات.
|| شتاب کننده در رفتار از مرغ و جز آن. || به شتاب راننده. (منتهی الارب). || متصرف و مالک. || امانت دار. (ناظم الاطباء). || فراگیرنده و تنگ کننده ٔ روزی. (مهذب الاسماء). || دریافت کننده. محصل مالیات دیوانی: تو فضولی یا قابض. || زمخت. || هرچیز که قبض کند و درهم کشد و ترنجیده کند. هرچیز که یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند. گس. دبش. عَفِص. بست کن. جمعکننده. گلوگیر. ترنجیده کننده. (ناظم الاطباء). داروی شکم بند. مقابل مسهل. نزد پزشکان داروئی را نامند که اجزاء عضو را جمع سازد. (الموجز فی فن الادویه). طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان را بهم آورد و فعل او تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن حابس است که به سبب بهم آوردن اجزاء عضو، حبس و استمساک کند. شیخ الرئیس گوید: داروئی است که اجزاء عضو را بهم آورد و مجاری آن را مسدود سازد. (از قانون بوعلی چ رم کتاب دوم ص 120).
قابض مالیات
قابض مالیات. [ب ِ ض ِ] (ص مرکب) آنکه مالیات در نزد وی جمع میگردد. (ناظم الاطباء).
قابض ارواح
قابض ارواح. [ب ِ ض ِ اَرْ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) جان گیر. (روضه العقول). جان ستان. جان ستاننده. گیرنده ٔ جانها. || (اِخ) ملک الموت. عزرائیل: محمد مصطفی که خواجه ٔ هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری ص 230). نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. این قابض ارواح این هادم لذات است. (قصص الانبیاء جویری ص 243).
قابل انوار عدل، قابض ارواح مال
فتنه ٔ آخر زمان از کف او مصطلم.
خاقانی.
قابض جریمه
قابض جریمه. [ب ِ ض ِ ج َ م َ / م ِ] (ص مرکب) کسی که تاوان و جریمه در نزد وی جمع میشود. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Astringent, Costive
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
گیرنده، در مشت گیرنده، در طب دارویی که یبوست ایجاد کند. [خوانش: (بِ) [ع.] (اِفا.)]
حل جدول
گیرنده
فرهنگ فارسی آزاد
قابِض، گیرنده، اخذ کننده، در مُشت گیرنده، قبض کننده، جمع کننده، خشک کننده مزاج، خشک کننده و قبض کننده زبان و دهان، بازدارنده، سریع و تند رَوَنده،
قابض الارواح
قابِضُ الْاَرْواح، عزرائیل
فرهنگ عمید
(پزشکی) دارویی که باعث ایجاد خشکی در رودهها و رفع اسهال میشود،
[قدیمی] گیرنده،
[قدیمی] درمشتگیرنده،
[قدیمی] تنگکننده،
[قدیمی] درهمکشنده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
گیرا، گیرنده، دبش، گس
فارسی به عربی
ماده مقلصه
معادل ابجد
903