معنی قالب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن. ب [خوانش: (لِ) [معر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید،
تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند،
شکل، هیبت،
جسم، تن، بدن، کالبد،
واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره،
* قالب تهی کردن: [مجاز] مردن،
* قالب زدن: (مصدر متعدی)
چیزی را در قالب درآوردن،
[عامیانه، مجاز] جعل کردن، دروغ گفتن،
* قالب کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
چیزی را در قالب قرار دادن، قالبگیری کردن،
[مجاز] فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گرانتر از قیمت واقعی به او فروختن،
حل جدول
فرم، شکل
فرهنگ واژههای فارسی سره
چارچوب
مترادف و متضاد زبان فارسی
شکل، طرح، فرم، هیئت، 2، بدن، تن، کالبد 3، قطع، بوتهزرگری
فارسی به انگلیسی
Bar, Block, Fitted, Shape, Slab, Square, Stamp, Template
فارسی به ترکی
kalıp
فارسی به عربی
حجم، قالب، کعکه، ممثلون، نموذج
تعبیر خواب
اگر کسی در خواب بیند که قالب کفش یا قالب موزه داشت، دلیل که خادمی حاصل کند. اگر بیند قالب از وی ضایع شد، دلیل است خادم از وی جدا شود. اگر بیند که قالب بسیار داشت، دلیل که از خادمان منفعت یابد، خاصصه که بیننده خواب موزه دوز یا کفش دوز است - محمد بن سیرین
عربی به فارسی
قالب (ریخته گیری) , شمش (طلا و نقره و فلزات) , بصورت شمش در اوردن , قارچ انگلی گیاهان , کپک قارچی , کپرک , کپرک زدن , قالب , کالبد , با قالب بشکل دراوردن
فرهنگ فارسی هوشیار
شکل و هیات، کالبد، ظرفی خالی که جسمی شکل پذیر را در آن نهاده بصورت فضای آن ظرف در آورند
فرهنگ فارسی آزاد
قالِب، قالب، ظرفی که در آن مایعی بریزند که بعد از سرد شدن به شکل آن ظرف درآید، مظروفی سخت که شکل ظرف را ثابت نگهدارد مثل قالب کفش (جمع: قَوالِب)،
معادل ابجد
133