معنی قبر
لغت نامه دهخدا
قبر. [ق ِ] (ع اِ) جای کرم خورده از چوب ِ اَگَر. (منتهی الارب).
قبر. [ق َ] (ع اِ) گور. ج، قبور. (منتهی الارب).
قبر. [ق َ] (اِخ) (خیف ذی الَ...) شهری است نزدیک عُسفان و آن خیف سلام است و ابوبکر همدانی گوید: به خیف ذی القبر مشهور شده است زیرا قبر احمدبن رضا آنجا است. (معجم البلدان).
قبر. [ق ُب ْ ب َ] (ع اِ) چکاوک. قبره. (منتهی الارب). رجوع به قبره شود.
قبر. [ق ُ ب َ] (ع اِ) نوعی از مرغان که چکاوک نامندش. (منتهی الارب). رجوع به ماده ٔ بالا و رجوع به قبره شود. || نوعی از انگور دراز سپید جید و نیکو. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(قَ) [ع.] (اِ.) گور. ج. قبور.
فرهنگ عمید
جایی که مرده را در آن دفن میکنند، گور،
حل جدول
گور
فرهنگ واژههای فارسی سره
گور، آرامگاه، مزار
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرامگاه، تربت، تربت، خاکجا، ضریح، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار
فارسی به انگلیسی
Grave, Resting Place, Sepulcher, Sepulchre, Tomb
فارسی به عربی
قبر
عربی به فارسی
قبر , گودال , سخت , بم , خطرناک , بزرگ , مهم , موقر , سنگین , نقش کردن , تراشیدن , حفر کردن , قبر کندن , دفن کردن , گور , ارامگاه , در گرو قرار دادن , مقبره
فرهنگ فارسی هوشیار
گور
فرهنگ فارسی آزاد
قَبر، مدفن، گور (جمع: قُبُور)،
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
302